دهم آذرماه امسال بود، پشت قطعه ی اصحاب رسانه ی بهشت زهرا (س) با محمد رضای حسینیان قدم می زدیم... زیر صدای گپ و گفتمان صدای ناله هایی بود از نای مادرانی متعلق به شهدای پرواز سی 130...
محمد رضا گفت، این داغ چیست که بعد از شش سال هنوز به سردی نرفته؟ گفتم:
عرب رسمی دارد، وقتی از قبیله ای یا خانواده ای کسی کشته می شود، تا انتقام خون گرفته نشود، بیرقی سرخ رنگ بر سر در آن خانه برافراشته می کنند...
حکایت این جماعت هم؛ همچین چیزی است با این فرق که اینها بدنبال انتقام نیستند، بلکه دلشان سوخته از این که هیج کس، با وجود اشتباهات مشهود، نگفت ببخشید... می فهمید که؟ این حرف من نیست، حرف بازماندگان رفقای پرنده ی ماست...
امسال بخاطر تقارن 15 آذر با عاشورای حسینی، آئین سال یاد شهدای پرواز سی 130 ظهر روز دهم برگزار شد. یادشان گرامی، خاطرشان پایدار...
با این پانزدهم آذر، می شود پنجمین سالی که با بچه های پرواز سی ۱۳۰ ، ناگزیر ، خداحافظی کردیم، آن ها رفتند به جایی که بی تردید بهتر از اینجاست و ما مانده ایم در جایی که مملو است از نامرادی های روزگار...
قصد درد دل ندارم و تنها کمی صادقانه تر، یک بار دیگر گله مندی می کنم از آنهایی که رسانه در اختیارشان هست و یاد آن شهدای مظلوم را زنده نمی کنند... همین! به نظر می رسد اگر حیایی باشد، همین گله گزاری برای آب شدن دوستان رسانه ای مان کافی است... اگر حیایی باشد...
امروز اولین کارم چک کردن رسانه ها بود، البته هر روز همینطور است، اما امروز مقصد مشخص بود، اینکه آیا در سالروز سقوط هواپیمای سی ۱۳۰، کسی یادی از سرنشینانش کرده است؟ بله یادی شده بود! اما نه آن یادی که باید می شد... نه آن یاد که از رفقای شهیدمان به یادگار مانده بود... اصلا در شأن بچه ها نبود... فارس یک مطلب ، ایرنا با دو مطلب ( 1- 2 ) آن هم تنها در باب دو شهیدی که خبرنگار خودش بودند ،تابناک مثال همیشه هیچ ننوشته بود و این ور و آن ور هم هر کسی برای خودش از مجلس بزرگداشتی خبر داده بود که بیاد شهید خودشان خواهند گرفت، غافل از اینکه شهدای آن پرواز ناتمام، ۱۰۴ نفر بودند...
حرفی نیست، الا یک دق دلی که می دانم، بعید است فرصت تخلیه اش پیش آید...
من بخوبی می دانم، شهدای پرواز سی ۱۳۰ داشتند می رفتند برای خبر دادن، نه خبر شدن... حالا که خود خبر شدند انصاف نیست کسی خبرشان را خبر ندهد...
بیادتان هستیم، پنجشنبه ۱۸ آذر ماه ۸۹ ، بهشت زهرا، قطعه ی اصحاب رسانه (۵۰) ، پنجمین آئین بزرگداشت شهدای اصحاب رسانه
دیگران هم می آیند...
ممکن است خوانش عکس ها از روی سرور کمی طول بکشد، از تحمل شما ممنونم
مدتی پیش به همراه مریم رفته بودم بهشت... پنجشنبه بود و نزدیکای گرگ و میشی هوا، کسی نبود سر مزار بچه های سی ۱۳۰، بی اختیار شروع کردم به عکاسی...
دیشب (شب شنبه) محسن همتی زنگ زد، قرار شد یاد داشتی رو در باب بچه های سی۱۳۰ ویراستاری کنم، قرار بود روز خبرنگار، دختر شهید ساجدی در حضور رئیس جمهور بخوندش، تا ساعتای ۲ صبح طول کشید، زنگ زدم و خوندم واسش و محسن هم همزمان تایپ کرد، نمی دونم یاد داشت خونده شد یا نه، اما حسنش این بود که دوباره بار یاد بچه هایی کردم که نمی دونم چرا همیشه باهاشون حس نزدیکی عجیبی داشتم...
ممکن است خوانش عکس ها از روی سرور کمی طول بکشد، از تحمل شما ممنونم
دیشب محسن همتی برای بار دوم زنگ زد ، پیشتر که تماس گرفته بود گرفتار برنامه های سازمان ملی و شبکه ی سه بودم و نتونستم برم واسه کمک...
همون موقع هم گفتم یکشنبه هر طور که شده میام بهشت...
دیشب ، شب یکشنبه بود و الوعده وفا!
محسن گفت واسه فردا مجری می خوایم ، گفتم چشم ، زنگ می زنم به علی جباری ، همین که قطع کرد شماره ی علی رو گرفتم ، علی وقتش پر بود ، از پیش برای اجرا به چند جا قول داده بود ، خب روز عیده دیگه ، معمولن بچه های مجری سرشون شلوغه...
زنگ زدم به محسن ، محسن جان علی گرفتاره ، چرا به ناصر خیرخواه نمی گی؟ مأیوس گفت باشه ، گفتم نگران نباش ، اگه نشد خودم اجرا می کنم...
امروز صبح خواب موندم! ساعت ۱۱ بود که بیدار شدم! کلافه بودم ، سری به اینترنت زدم و مطلب " بيش از هزار و سیصد و چهل و دو روز... " رو همراه چند شعر از روی وبلاگم برداشتم ، زنگ زدم سید رضا ، اونم لطف کرد و ماشینشو داد بهم ، خودش نمی تونست بیاد ، آخه آقا جون و مادرم امسال اولین عیدیه که تهران نیستن ، عید غدیر خونه ی ما مملو از مهمونه ، از همسایه گرفته تا فامیل و غریبه هایی که میان واسه عید دیدنی... سید رضا اخوی بزرگه و بایست می موند خونه واسه پذیرایی...
سریع شال و کلاه کردیم ، من و مریم ، رفتیم به سمت بهشت...
حدودای ساعت ۱۳ بود رسیدم قطعه ی ۵۰ ، مثل همیشه ی هر سال ، شلوغ بود... اول خلیل رو دیدم ، گفت سید خودت باید اجرا کنی ها!
راستش خیلی راضی به اجرا نبودم... اما چاره ای نبود ، بعد محسنو دیدم ، سلام و احوال پرسی ، مریم رو بهشون معرفی کردم ، تبریک گفتن واسه ازدواجم...
ساعت دیگه حدودای ۱۳ و ۴۷-۴۸ دقیقه بود که محسن گفت لحظه ی سقوط بچه هاست ، این ساعت رو پشت تریبون اعلام کن ، میکرفن رو دست گرفتم و گفتم:
" چهار سال پیش در چنین لحظه ای هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش جمهوری اسلامی ایران تهران رو به مقصد چابهار ترک کرد اما به بیکران رسید... ، ۱۵ آذر ماه سال ۱۳۸۴ ساعت ۱۳.۴۷ دقیقه ، آنچه می شنوید صدای خلبان بابک گوهری است"
محسن هم صدای مکالمه ی آخر گوهری و برج مراقبت رو پخش کرد و انتهاش فریاد یا حسین خلبان گوهری...
حس کردم ستون فقراتم داره می شکنه... این حس ، حسی مشترک بود با همه ی سه سالی که واسه بچه های سی ۱۳۰ بزرگداشت گرفتیم...
میکرفن رو برداشتم و گفتم:
" خلبان شهید بابک گوهری، شجاعانه تا آخرین لحظه هواپیمای خودش رو هدایت کرد و آخرین فریادش ، ذکر یا حسین بود... "
چندی گذشت ، خانمی آمد با چشمانی گریان ، گفت: خسته نباشید و رو کرد به محسن و با تهدید گفت:
" آقای همتی ، از گوهری حرفی نزنید و الا خودم شخصن ، آبرو ریزی خواهم کرد... ، اون قاتل همه ی ایناس... "
احساس یاس کردم ، وای... چقدر بد بود این جمله ای که شنیدم...
بعد از گذشت چهار سال ، هنوز هم ، نگاه هایی وجود داره که نشأت از نقاق گرفته... حالا بخوبی می فهمم چرا پرونده ی سی ۱۳۰ با اون همه ابهام ، براحتی بسته شد...
داشتم کنداکتور آماده می کردم که خلیل ، آقایی به نام ساسانیان رو معرفی کرد ، قرار بود ایشونم بخش هایی از برنامه رو اجرا کنه ، توی همین حوالی بود که چشمم خورد به ناصر خیرخواه ، رفتم و سلام دادم ، گفتم بیا تو اجرا کن ، دلش نبود! گفت نمی تونم ، انگاری نمی کشید واسه اجرا...
سرود ملی پخش و قرآن قرائت شد ، رفتم پشت تریبون و برنامه آغاز شد...
تواشیح ، سخنرانی صورت گرفت و نوبت رسید به خوانش روایت سقوط پرواز سی ۱۳۰ ، فراز هایی از یاد داشت " بيش از هزار و سیصد و چهل و دو روز... " رو می خوندم ، صدای گریه بلند شد ، خودمم بغضم شده بود اما ادامه می دادم ، مردم دور جایگاه جمع شده بودند و فیلم و عکس می گرفتن و می گریستن...
تمام شد...
مداح آمد برای مداحی ، مدحی خواند و رفت و نوبت رسید به قرائت نام ۱۰۴ شهید پرواز سی ۱۳۰ ، من بودم و آقای ساسانیان ، گفتم مردم! می خوایم اسم بچه ها رو یاد آوری کنیم و قاصد بفرستیم واسشون پیام مخابره کنن که بچه ها ، اینجا ، روی این کره ی خاکی ، هنوز هستن کسایی که به یادتون باشن...
یکی من خوندم و یکی ساسانیان ، ۱۰۴ اسم خوانش شد و ۱۰۴ کبوتر ، آزاد...
بچه های شهدا هم اومده بودن واسه پر دادن کبوترا...
کبوترا پر کشیدن ، بعضی شون رفتن ، بعضی هم نرفتن... انگاری بعضی از کبوترا روی رفتن نداشتن! انگاری پیامی که حمل می کردن ، اونقدری واقعی نبود که روشون بشه ببرن واسه شهدا...
راستی ، آیا ، واقعن ما بیاد شهدا هستیم!؟؟
برای روز خبرنگار ، بازنشر روایتی دردناک از پرواز سی 130
امروز روز خبرنگار است! روزی که بواسطه ی شهادت محمود صارمی ، خبرنگار ایرنا در افغانستان مزین به نام جاوادنه ی " شهید خبرنگار" شد.
انگار همين ديروز بود! اما نه! ، بيش از هزار و سیصد و چهل و دو روز، از داغدار شدن و از تنهائي خانواده هائي مي گذرد كه براي اين روزها برنامه ها داشتند...
حافظه هايي كوتاه مدت!
15 آذر ماه 1384
بيقراري در دل 104 خانواده لانه كرده است!
ساعت سيزده و پنجاه دقيقه
تلفنم زنگ مي خورد ، سيد! يه هواپيما همين الان افتاد! مي شوم مثال مرغي پركنده! تلويزيون را روشن مي كنم! شبكه ي خبر! چندي نمي گذرد ، به نقل از پليس 110 ، دقايقي پيش يك فروند هواپيما حوالي فرودگاه مهر آباد ، شهرك توحيد سقوط كرد. اطلاعات بيشتري در دست نيست!
->> به ادامه مطلب بروید.
ادامه نوشتهبا این عید نوروزی که گذشت ، خانواده های شهدای پرواز سی ۱۳۰ چهارمین نوروز را بر مزار عزیزانشان تحویل گرفتند و تا آنجا که بنده می دانم ، همسران جوان آن بچه ها ، هنوز هم به تنهایی عهده دار تربیت و رشد فرزندنشان هستند...
ساعات پایانی دیروز ، حدودن ۲۳.۳۰ دقیقه ، مستندی از شبکه ی نخست رسانه ی ملی به روی آنتن رفت که مضمون آن یاد داشتی بود از شهید علیرضا خیرخواه ، راستش هفته ی پیش ، جمعه ، قبل از تحویل سال ، علی رغم آنکه خودم را برای حضور در کانون اصلاح و تربیت آماده می کردم ، تمامن ذهنم مشغول بهشت زهرا بود! اما هر چه کوشیدم دلیل این مشغله ی ذهنی را پیدا کنم ، تلاشم ناکام ماند تا اینکه مستند شهید خیرخواه شصتم را خبردار کرد که همه ی خانواده های شهدای پرواز سی ۱۳۰ هنوز هم ، تحویل سال ، کنار مقبره ی بچه ها در قطعه ی اصحاب رسانه ی بهشت زهرا هستند و من غایب این حضور بودم.
اولین چیزی که هنگام مشاهده ی آن مستند به ذهنم خورد ، تیتر همین یاد داشت بود! و پس از آن سه سال و اندی گذشته ، بدون بچه های سی ۱۳۰ ، همه ی بی معرفتی ها و کوتاهی های حاکمیت ، صدا و سیما ، ارشاد ، بنیاد شهید و... از مقابل چشمانم رژه رفت و البته همدلی که باید میان خانواده های این شهدا می بود و نبود!
چیزی که مرا برای همه ی آنچه در توانم بود و انجام دادم ، مجاب می کرد تنها یک حس بدهکاری بود به حسین عرب احمدی و بس... اما در مدتی که مرتبط با خانواده های این شهدای مظلوم بودم ، هرگز نفهمیدم چرا میان این عزیزان وحدت کلمه نبود! هنور هم متعجبم...
شهدای پرواز سی ۱۳۰ ، همگان ، چه بچه های ارتش ، چه ساکنان شهرک ، و چه حتی آن تعداد عزیزی آخرش هم معلوم نشد که بودند و بچه های صدا و سیما و جراید ، همه به معنای واقعی کلمه ، مظلومند و در حق خودشان ، پدران و مادران و همسران و فرزندانشان ظلم صورت گرفته و اینطور که پیش می رود این ظلم بی دادخواه باقی خواهد ماند ، این وجه اشتراکی است که این شهدا و بازماندگانشان را به هم پیوند می زند... بچه های سی ۱۳۰ قربانی خطایی شدند که در عین سادگی رخ داد و امروز هم وابستگانشان که قربانی بی مبالاتی مسئولین هستند ، دارند خودشان را قربانی تک روی ها می کنند و این نکته خطری بسیار مهلک است...
آنچه کنوانسون ورشو که قانونی بین المللی است در پی می آورد در وحله ی نخست اهرمی است که حکومت را تنبیه کرده و وادار می کند که به سوی اصلاح جدی ناوگان هوایی برود و در دومین قدم آینده ی فرزندان و همسران قربانیان خطای انسانی را تضمین می کند ، آدم هایی که بواسطه ی خطای آدم هایی دیگر از وجود پدر و همسرشان محروم شدند ، از عاطفه ی همسرانه و پدرانه محروم شدند ، و متحمل بزرگترین ضربه ی روحی گشته اند ، آینده شان بی تردید به خطر افتاده است ، به چه امیدی می توانند آینده را پیش رویشان ترسیم کنند؟ و قوانین بین المللی فارغ از تلاش هایی که در جهت بی اعتباری شان صورت می گیرد ، حافظ منافع بشریت هستند و آن چیزی که می تواند در کنار این قوانین به بهبود اوضاع اینچنین قربانیان کمک کند همدلی است ، وحدتی که می تواند مجلس را تشکیل دهد ، دولت را شکل دهد و حاکمیت را برای روانکاری امور اجتماع بوجود آورد ، بی تردید می تواند از این ارکان بخواهد که در جهت شفاف سازی اموری اینچنین هم تلاش کند و لازمه ی دست یابی به حق ، طلب کردن و طلب کننده ی مقتدر ، جمعیت است.
به نظرم می رسد ، تک روی برخی از عزیزان وابسته به این شهدا که بی تردید تلاشی است در جهت مانایی یاد آن شهدا و مرهمی است بر داغ فقدان آنان که گاهن در قالبی اجتماعی و کلان تنها به عده ی خاصی از آن شهدا می پردازد ، نتیجه ای جز ایجاد دلمردگی در میان دیگر بازماندگان آن حادثه ندارد ، آنچه بعنوان برادری کوچک در دلم مانده است این است که عزیزان دل ، هنگامی که قصد می کنید با استفاده از ابزاری ملی همچون رسانه ی ملی ، رسانه های شهری همچون تبلیغات شهری که تعلقی عمومی به همه ی مردم دارد و بی تردید گستره ای موثر را پوشش می دهد ، به شهیدتان بپردازید ، به یاد خانواده ی آن شهیدی بیافتید که دستش از چنین ابزارهایی کوتاه است ، به آن فکر کنید که آن خواهر ، آن مادر و آن همسر و فرزند شهیدی که خروجی تلاش شما را منحصر به یک یا چند شهید می بیند ، چه حسی پیدا می کند؟ مگر شهید او با شهید شما فرقی داشته؟!
صرف نظر از سوابق بچه های که بی تردید نسبت به هم سنگین و سبک است ، بی تردید سنجش طبقه ی مقام شهادت از داشته ها و اختیارات من و شمای انسان خارج است ، اطمینان دارم ، شهدا هم از این بابت ناخرسندند ، پس خودمان را مدیون شهدا و دیگران نکنیم...
اگر تلاشی در جهت یاد آوری و مانایی یاد شهید در گستره ای عمومی صورت می گیرد ، لازم است به همه ی ۱۰۴ نفر پرداخته شود و الا حساب دارد و هر حسابی روز حساب...
بیاییم با تقسیم توانایی ها ، در کنار هم ، آنچنان که پنج شنبه ها در قطعه ی اصحاب رسانه گرد هم می آیید ، یاد همه ی بچه ها را زنده نگه داریم ، با این تلاش است که حقوق آن شهدای عزیز محقق خواهد شد و دل مادر شهیدی شکسته نخواهد شد...
به قول حاج حسن سلطانی ، دعای مادر شهید آدم را ابدی می کند...
التماس دعا
امروز رسانه ی ملی از مسیری بازگشت که بی تردید جز ترکستان راه به جائی نمی برد... ، بسیار عجیب البته! چرا که معمولن مدیران ما در فرار رو به جلو استادند! گرچه که از منظر من این اقدام نیز چیزی جز نوعی فرار نیست ، اما شاید بتواند به جبرانی دست دهد که مانع از فورانی سخت گردد! فورانی به حق که بی تردید هر انسان آگاهی بروز آن را تصدیق و تائید می کند...
امروز ۱۵ آذر ماه است ، سالروز سقوط پرواز سی ۱۳۰ و فقدان ۱۰۴ انسان ، خرده نگیرید اگر از واژه ی شهید بهره نبردم! چه من بگویم شهید و چه نگویم مگر فرقی در جایگاه و اجر آنها می کند!
مدتی پیش در اجرای مراسم هزاره ی طلوع در نظر داشتم از جمله ای استفاده کنم که تکلیف را روشن می کرد ، اما آنچه مانع از ادای آن شد حقیقتن هراس از آن بود که در آن برهه از زمان تازه شدن داغ بچه ها اسباب عصبانیت و خدای ناکرده بروز ناراحتی شود! آن زمان همه ی ما دلگیر بودیم و از آن دلگیری به شدت عصبانی که انصافن آن عصبانیت هم به حق بود ، چرا که اوج بی توجهی برخی همچون مهندس ضرغامی رئیس رسانه ی ملی و اطرافیانشان و البته آدم های دیگری در ارشاد کارد را به استخوان رسانده بود و همین شد که نگفتم...
اما حالا وضعیت کمی متفاوت تر است ، رسانه ی ملی گوئی به این مهم پی برده که "فرار رو به جلو" که حالا دیگر به تاکتیکی احمقانه برای دفاع از خود مبدل شده ، رفتار موثری برای برخورد با این گاف بزرگ نیست و بلکم حواس ها را بیشتر جمع می کند! و از این رو پرده ی معروف سکوت را از واقعه ی دردناک سی 130 برداشته است و شبکه های مختلف این رسانه بشکلی ویژه آن واقعه ی تلخ را یاد آوری کردند...
خب این بسیار خوب است و نه تنها بنده ی حقیر بلکه اطمینان دارم همه ی بازماندگان آن عزیزان هم از این اقدام متشکرند اما این همه ی ماجرا نیست!
قانونی وجود دارد که چنین جانباختگانی را شهید می شناسد ، حکمی قانونی که وجاهت شرعی هم دارد ، پس بچه های سی 130 و بچه های عرفه و حتی بچه های پرواز ایرباس ۶۵۵ هم شهید محسوب می شوند.
در مورد شهدای عرفه که تکلیف روشن است ، یعنی اینگونه می نماید که موتور هواپیما به هر دلیلی که مهم نیست خاموش شده و علی علی... ، تاره! سردار بزرگ حاج احمد آقای کاظمی عملن عاشق شهادت بوده و طبعن به تبع آن دیگر همراهان ایشان هم همینطور و از سوی دیگر ایشان همگی نظامی بودند و یک نظامی با جان خویش معامله می کند و جان در مسیر توفیق کشور تقدیم... در باب شهدای پرواز ایرباس ۶۵۵ هم که تکلیف را آمریکایی ها خودشان روشن کرده اند ، آنها مورد حمله ی دشمن قرار گرفته بودند و به همین دلیل همگی شهید خواهند بود و این گفتمان ندارد! حالا اینکه چرا ما همچنان و هر ساله بر علیه آن دشمن طرح دعوی (حداقل رسانه ای) می کنیم هم که روشن است ، آمریکایی ها وحشی گری کرده اند... اما در مورد بچه ها ی سی 130 با وجود تعدادی وجه اشتراک باز هم وضع فرق می کند!
1- اینها نظامی نبودند
2- اینها سردار کاظمی و همراهان نظامی ایشان نبودند
3- اینها به قصد شهادت خبرنگار نشده بودند و اقل برای شهید شدن به آن مانور نمی رفتند
4- به آنها حمله صورت نگرفته بود و مهمتر آنکه در مواجهه با دشمن نبودند
لپ کلام اینکه خطای انسانی و یا خطای سیستمی باعث جانباختن آن ها شد ، بنده از طرح این سوال که آیا قربانیان خطا هم شهید محسوب می شوند یا خیر می گذرم ، چرا که بی تردید چه ما آنها را شهید محسوب کنیم چه نه تاثیری در شان و جایگاه آنان نزد خداوند مهربان نخواهد داشت! اما ذکر این نکته ضروری است که وینسز هم از خطای انسانی و سیستمی نام برده بود! آن ها عامل اصلی حمله را خطای رادار در شناسائی هواپیما و در نهایت خطای انسانی معرفی کرده بودند و این ما (ایران) هستیم که به عنوان اولیای دم و مدعی العموم این مورد را نمی پذیریم!
حالا یک وجه تشابه! اولیای دم شهدای سی 130 هم عدله های مربوطه را نمی پذیرند! البته ایرانی بودن خطاکار نکته را دردناک تر کرده است!
بگذریم! بنده قصدم موشکافی در شمایل سقوط نیست و البته قبلن در "یاد داشتی" با اتکا به مستندات به شبهه های موجود در مسیر رسیدگی به پرونده پرداخته ام و هدف از ارائه ی این یاد داشت صرفن اشاره به این نکته است که آیا "اعطای لقب شهید" همه چیز را جبران می کند!؟ بعید به نظر می رسد! "اینکه ما خطای خود را در پشت لیبل شهادت مخفی کنیم" که حل مسئله نیست! با این کار شان نظری شهادت را در اجتماع زیر سوال می بریم و جز این خطای برآمده از خطا آیده ی دیگری نصیبمان نخواهد شد...
چه فرقی می کند که خطای انسانی را چه به عمد و چه غیر عمد یک ایرانی صورت دهد یا یک امریکائی! گرچه که اگر خطاکاران آمریکائی بودند به لحاظ روانی درک آن ممکن تر بود اما خطا خطاست که در هر دو صورت به فاجعه می انجامد، به مرگ و خانمان سوزی عده ای می انجامد، فارغ از اینکه آن عده مهندس باشند ، دکتر باشند ، کارگر باشند و یا خبرنگار! عده ای بچه یتیم می شوند ، عده ای همسر بیوه و عده ای مادر و پدر و برادر و خواهر داغ دیده و یک جامعه آشوب و هراس که در نهایت چه چیز باعث شد هواپیمائی در وسط شهر سقوط کند و عده ای از بین بروند! مهم چرایی خطاست که هنوز طرح آن در میان آحاد اجتماع وجود دارد!
بی تردید این سوال تا زمانی که پاسخی برایش ارائه نشود همچنان باقی است و قدمت آن جز دامن زدن به سوءاطمینان بیشتر اجتماع نسبت به حکومت ، آیده ی دیگری نخواهد داشت!
به نظر می رسد حالا که رسانه ی ملی بازگشته ، بهتر است به واسطه ی کثرت شهدای خود به عنوان اولیای دم حقوقی ، مسیر صحیح پیگیری وضعیت پرونده را پیشه کند تا تکلیف این شبهه ی بزرگ یکسره گردد.
بنده بارها از خانواده های شهدای سی 130 شنیده ام که بیشترین ناراحتی شان از آنجا آب می خورد که حکومت حتی از یک عذرخواهی خشک و خالی هم سرباز زده! آنها معتقدند که اگر خطائی رخ داده که بی شک رخ داده ، خطاکار باید مسئولیت خطای خود را بپذیرد و حکومت نیز برخورد کند تا از امکان وقوع مجدد اینگونه خطاها کاسته شود ، همین و بس! این که دیگر تضادی با امنیت ملی ندارد! خانواده های مذکور هم طلب دیگری ندارند...
آذر ماه
حالا ديگر سه سالي مي شود كه من آذر ماه ها را درست و حسابي و لحظه به لحظه مي خوانم! آذرماه از ابتدايش تا نيمه هراس از سقوط و انفجار ، بچه هايي بي بابا ، زن هايي بي همسر ، پدري و مادري بي فرزند... انصافن هراس عجيبي ست اين هراس ۱۵ روزه ي من...
از نيم تا انتها هم بغض مانده در گلو با قدمتي كه حالا سه ساله است و پس مانده هائي از اشك و سكوت... كه از گوشه هاي لب ، از فرط ناتواني گونه و دل بي هوا سرازير مي شوند... تا گذشت زمان به رسم هميشگي فراموشي دوباره بار آرامم كند! و اين چه آرامش دردناكي ست...
امروز ميهمان ناخوانده ي صدا و سيما بودم ... مامني براي ياد آوري انبوه بي معرفتي هاست اين مكان! اما امروز رفته بودم به تماشاي معرفتي شجاعانه! براستي كه ديدن دارد گل در بيابان!
فرزاد جمشيدي ، همان مردي كه دعوتنامه را باز نكرده بسته بود ، در ميان انبوه كم لطفي هاي مردمي از جنس سياست چنان شجاعتي به خرج داد كه به خيالم ابدي شد! ماجراي ابدي شدن را كه گفته بودم؟! "وقتي مادر شهيدي آدم را دعا كند ، آدم ابدي مي شود" و امروز فرزاد جمشيدي همان جوان خوش اخلاق كه هميشه در جواب سلام مي گويد: "سلام بر شما" ، بجاي عده اي ديگر ، تلاش كرد دلي بدست آرد...
فرزاد را صدا كردند كه برود هديه بگيرد ، رفت ، گرفت اما هديه ي اجرا هاي سحرش را به رسم احترام و معرفت ، در مقابل چشمان مديران رسانه ي خوش غيرت ملي تقديم كرد به خانواده هاي شهداي پرواز سي ۱۳۰ ، آن را به همسر شهيد واعظي داد كه گفته باشد ارتشي و رسانه اي فرقي ندارد!
به خاطر اين تلنگر موثر دست فرزاد جمشيدي را مي بوسم ، او مرد شجاعي است...
اما
تا نیمه ی آذرماه ۱۶ روز باقیست و رسانه ی ملی همچنان کج خلقی می کند! امروز به آقای میر باقری گفتم ، اين شهدا متعلق به شما هستند ؛ گفت تاملي مي كنم و با شما تماس مي گيرم...
من حالا ، درست مثال چند ماه پيش منتظرم تا تماسي حاصل شود ، هر چند ، چند ماه پيش اگر تماسي هم گرفته شد براي سين جيم بود! بايد ديد اين بار چه مي شود!
التماس دعا
در هزارمین روز پرواز ، یادداشتی بر فاجعه ی سی۱۳۰
درست است! انگار همين ديروز بود! اما بيش از هزار روز از يتيم شدن ، از داغدار شدن و از تنهائي خانواده هائي مي گذرد كه براي اين روزها برنامه ها داشتند...
حافظه هايي كوتاه مدت!
15 آذر ماه 1384
بيقراري در دل 104 خانواده لانه كرده است!
ساعت سيزده و پنجاه دقيقه
تلفنم زنگ مي خورد ، سيد! يه هواپيما همين الان افتاد! مي شوم مثال مرغي پركنده! تلويزيون را روشن مي كنم! شبكه ي خبر! چندي نمي گذرد ، به نقل از پليس 110 ، دقايقي پيش يك فروند هواپيما حوالي فرودگاه مهر آباد ، شهرك توحيد سقوط كرد. اطلاعات بيشتري در دست نيست.
به ادامه ي مطلب برويد!
ادامه نوشته
بزرگداشت شهدای اصحاب رسانه ، همزمان با هزارمين روز پرواز سي ۱۳۰ ، به رغم تلاش هاي صورت گرفته براي حضور مسئولين ، تنها با حضور خانواده هاي شهداي سي ۱۳۰ و خبرنگاران با غيرت رسانه ها برگزار شد.
ياد داشتي در اين باب در راه است!
باید دلمان را بگیریم! و قاه قاه به دنیا بخندیم! امروز از دفتر ستاد شهدای رسانه ، ميدان وليعصر ، كه به سمت فرهنگ سراي بهمن مي رفتم ، ناگزير تاكسي گرفتم! راننده اش آدمي بود مشتي! وقتي فهميد داريم چكار مي كنيم! سر درد دلش باز شد كه من مدتي در بنياد جانبازان بودم ، زمان فلان مدير! آقا به جانبازا نمي رسيدن! يه روز رفتم به مدير و گفتم ، آقا! بيا از اين بابا كه دو پا نداره بپرس ، تو بدون پا ، چطور از جنوب تهران آمدي اينجا؟ مدير گفت: به من چه! مگه براي من پاشو داده؟! براي خدا داده ، خدا بياد ازش بپرسه!!! قاطي كردم و گفتم: آخه مردك! پاهاي اين بابا ، حالا پايه هاي ميز توئه!
بايد دلمان را بگيريم و قاه قاه بخنيدم به اين دنيا ي نا بسامان! اي كاش اين همه مدت وقتم را هدر نمي دادم براي هماهنگي چارتا آدم بدرد نخور! انصافا همه ي تلاشم اين بود كه يه وقت عدم حضور اين چارتا آدم بدرد نخور باعث تشديد دلگيري خانواده هاي شهداي سي ۱۳۰ نشه! اما اين چارتا آدم بدرد نخور ،بدرد نخور تر ازاين حرفا بودند! كه بفهمند خون ، حالا هر خوني ، خون شهيد يا ديگري ، پاك شدني نيست! به قول بچه تر ها ، خودتون خواستيد كه آبروي دست كاري شدتون ، بيشتر دست كاري بشه!
از ۱۰ - ۱۲ روز پيش شايد هزار بار تماس تلفني داشتم و درست در دقيقه ي ۹۰ ، آقاي وزير ارشاد پوزش طلب كرد! ، آقاي معاون وزير جلسه ي فوري براش پيش اومد ، آقاي ضرغامي نشد كه بياد! و .... ، اما بجاش دو نفر زنگ زدن كه تو كي هستي؟! چرا اينكار رو مي كني!؟ مجوز داري يا نه!؟
اي كاش اين هزار بار تماس رو صرف آدمائي مي كردم كه ارزش داشت دنبالشون بدوئي!
بايد به اين دنياي خنده دار ، قاه قاه خنديد! به قول فرزاد جمشيدي ، تك تك اون صندلي هاي خالي ، نمودار آدم هائي رو ترسيم مي كرد كه از فرط بي مقداري و بي غيرتي خودشون رو زده بودند به كوچه ي علي چپ!
اما آنچه مي ماند ، ابديتي است كه آن مادران شهيد به ما هديه كردند! از اين بابت كلاهم را مي اندازم هوا...
التماس دعا
آخرين دقايق هزارمين روز پرواز سي ۱۳۰
نمی دانم! شاید آنچه مرا در این گونه مواقع تنها نگاه می دارد ، کم لطفی خودم باشد به خودم! خودخواهی ام باشد! که نمی توانم آنچه را که عاشقش هستم به دیگری واگذارم!
حالا که می نویسم عرصه برم تنگ است! تنها هستم و در مقابل کوله باری از نگرانی! که نکند نشود! یا اینکه بد بشود! در انبوه توقعاتی که بی تردید ، به حق از من می رود که اقل حالا که آستین بالا زده ایم! باید که یکتا باشیم! با همه ی این اوصاف ، با وجود همه ی نگرانی ها! با همه ی تنهائی! دلم روشن است که خوش خواهیم درخشید...
امروز بزرگداشت بچه های سی ۱۳۰ ست ، بزرگداشت شهدای اصحاب رسانه در هزارمین روز آن پرواز ابدی... ساعت ۱۷ تالار شهید آوینی ، فرهنگ سرای بهمن
دعا بفرمائید... لطفن!
"توفیق شهادت نصیب هر کس نمی شود" این جمله ای است که بارها شنیده ایم ، چرا که برای شهادت باید که شاهد بوده باشی! و هرکس شاهد نبوده باشد ، شهید نخواهد شد...
می روی که هنر کنی و بیآفرینی و شهید می شوی! ، این می شود شهادتی هنرمندانه! توفیق هنرمندی نیز نصیب هرکس نمی شود ، چرا که برای آفرینشن هم باید که شاهد بوده باشی! و اینجاست که دو توفیق را یکجا بدست می آوری و می شوی پرنده!
پس نه به خاطر غروب! نه بخاطر آفتاب! نه بخاطر ابر... و نه حتی بخاطر آسمان و پرواز!
به خاطر فریادی که در آخرین لحظه سر دادی...
به خاطر آشتی!
به استقبال هزارمین روز پروازتان می رویم!
هزارمین روز سقوط هواپیمای سی ۱۳۰
هزارمین روز پرواز بچه های رسانه
جمعه ، هشتم شهریور ماه ، تهران...
دو سال از روزی که یه طورائی یتیم شدیم می گذره! اما انگار فقط چند ثانيه گذشته! همه مبهوت بودند... همه هنوز شکه بودند... همه هنوز خشکشون زده بود... گاهی صدای ناله هایی بلند می شد... گوئی که تازه زخم خوردیم... اما نه... درد دوباره باز شدن زخم بیش از زخم تازه ست... درد داشت... قبلم انگار می خواست از جا در بیاد... وقتی همتی نژاد آخرین صدای خلبان رو پخش کرد که جیق زد ، یا حسین... و همه چيز تموم شد...
و حالا كه دوسال گذشته، تازه همه چيز شروع شده... تازه زخم خورده شديم و عده اي همواره زخم هارو تازه نگه داشتن... دلم درد مي كنه... و به قول قيصر "مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم..."
التماس دعا
فردا آدينه است...
آئين بزرگداشت شهيدان حسين عرب احمدي ، كارگردان و تصويربردار سيما و حسن حيدري صدا و تصوير بردار سيما و ديگر شهداي رسانه(سي ۱۳۰)
قدم شما روی چشم...
یکشنبه ، هجدهم آذرماه سال ۸۶ ، ساعت ۱۷
منطقه ۱۸ ، بلوار يافت آباد ، ميدان معلم ، سينما پرديس تماشا
التماس دعا
مجلسی برای بچه برپا شده بود! همه هم آمدند تا كمي دل يك ساله دردشان آرام بگيرد.
دلمان بد جوري سوخته بود از موضوع انشاء آن روز:
موضوع انشاء : حسين عرب احمدي ، بچه هاي رسانه ، چابهار و علم بهتر است يا ثروت...
وقتي از كنار شهرك توحيد ميگذرم ، ساختمان نو نوار شده ي حالا ، گوئي كه نمادي ست براي شكستن بغض... ، بغض مانده در گلوي يك ساله دردم را مي تركاند و دلم مي خواهد داد بزنم... اما چه فايده؟ كه در سالياد سي 130، يكي ديگر بر زمين خورد با اين تفاوت كه آنها كسي را براي فرياد زدن نداشتند!!!
من اجراش كردم...
شهاب مرادي براي مردمش حرف زد...
بيچاره قيومي! بايد از يك سال دوري بچه ها براي مردم حرف ميزد...
و ديگران هم فرصتي يافتند براي گريه كردن
براي يك سال خاطره ، بي آنانكه سالها با هم بوديم! براي يك سالي كه گذشت ، بي تو
يك روز آن هم تا سال يادت شهادتتان آرام سپري نشد ، بچه ها سلام...
۱۷ آذر ۸۵ ساعت ۱۵ زادگاه حسين عرب احمدي ، يافت آباد مسجر اميرالمومنين
سه شنبه ی شوم نزدیک است...
روز ی که پرنده های پربسته را پر بازکردند تا پس از مدتها دوری از آسمان پریدن دوباره تجربه کنند!!!
هنوز وقتی از کنار ساختمان نونوار شده ی شهرک توحید می گذرم رنگ جدیدش دلم را می شکنه و به این فکر که دیگر حسین عرب و بقیه ی بچه ها نیستند به اشک تکیه می زنم...
نمی دونم! صرف نظر از این که قد حسین در هنگام دفن از گذشته تر ۱۰ - ۱۵ سانتی کمتر شده بود... و صبا - دخترش که حالا دو سال و نیمیشه دیگه پدر نداره!و همسرش که دیگه شوهر نداره! و پدرش که دیگه عصا نداره! و مادرش که به جای پسر داغ دلی داره به قدر یک عمر زندگی! و خواهراش که دیگه برادر ندارن! حالا در چه فکری هستند - بگذریم از این که رفقا - دیگه حسین عرب نداریم...