مرکز فرهنگی هنری نوجوانان تهران برای همیشه از لیست مراکز تحت پوشش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران حذف می شود...
شنیده های دقیق از تغییر نام مرکز نوجوانان تهران به فرهنگ سرای زکریای رازی حکایت می کند! و قراری مبنی بر انتقال مرکز نوجوانان به مکانی دیگر و یا تاسیس مرکزی جدید با گروه هدف نوجوان در کلانشهر تهران گزارش نشده است!
اقدامی که پیش از این با روی کار آمدن مدیری بسیار ضعیف و البته احساسی به نام وحید طوفانی پایه گذاری و اکنون نیز در سایه ی حذف هویت از فرهنگ سراهای شهر تهران عملی شده ، بطوری که کارمندان مرکز نوجوانان تهران اسباب کشی به خانه ی فرهنگی دور افتاده و کوچک به نام " کوثر " را پشت سر گذاشته و خود نیز به نوعی در تبعید بسر می برند! تا بر اساس دستور ابلاغی از سوی "مهدی اقدم" سرپرست مدیریت فرهنگی هنری منطقه ی ۱۲ ، ستاد آن منطقه در آینده ای نزدیک تشکیل شود! ، ستادی که پیش از این در سایه ی تلاش های مرکز فرهنگی هنری نوجوانان تهران احساس هویت می کرد حالا قرار است در خانه ی فرهنگی دور افتاده فعالیت های تابستانی و محله ای خود را آغاز کند...
پیش از این نیز بارها از برنامه ریزی از پیش تعیین شده برای حذف مرکز نوجوانان تهران ابراز ناخرسندی کرده بودم ، خطری که به طور مستقیم از سوی "دکتر سرسنگی" قائم مقام اسبق سازمان مذکور و با نصب وحید طوفانی کلید خورد و هم اکنون نیز توسط فردی به نظر نا آگاه به نیازهای فرهنگی نوجوانان شهر به نام محمد جواد شوشتری به تکامل می رسد...
->> به ادامه مطلب بروید.
ادامه نوشتهامروز هنگام اجرای مراسم آزادی ۶۷ نوجوان محبوس در کانون اصلاح و تربیت ، خطاب به آقای دکتر الهام ، یار غار دولت نهم و مردی که بخاطر تعدد مسئولیت هایش زبانزد است عرض کردم: در ایرانی که خوزستان و خرمشهر دارد با آن مردمان ، مشهد الرضا دارد با آن موهبت ، مفهومی دارد به قدر معنای همدان و طهران... و حالا هم دیگر انرژی هسته ای دارد ، نماینده اش در فضا و در مدار زمین جهان را رصد می کند! ، چرا برخی از نوجوانان مستعدش باید در جائی به نام کانون اصلاح و تربیت و بنا به جرم و بزه ای تعجب برانگیز ، محبوس باشند؟!
آخر قبلش آقای ساری خاطره ای را گفت از نوجوانی در فلان شهر که فیش حج عمره اش را به ستاد دیه هدیه کرده بود و به دنبال او دانش آموزی دیگر در شهری دیگر ، چهار و نیم میلیون تومان وام گرفته بود و با آن سه زندانی را آزاد کرده بود!
گفتم: وارثین آیدات چشم انداز ۲۰ ساله ی انقلاب کیستند؟ مگر نه همین نوجوانانی که ۲۰ سال دیگر ۳۰ - ۴۰ ساله می شوند؟
گفتم آقای سخنگو: چرا در ایران سربلند ما "نوجوان" هویت ندارد و "هویت نوجوان" واژه ای غریبه است؟
گفتم: من نگرانم برای این ۶۷ نفری که خانه ای گرم مثل کانون را از دست می دهند! و معلوم نیست چه در انتظار روزهای آزادی آنهاست...
گفتم: اجتماع آینده ی ما را چه کسانی خواهند چرخاند؟!
آمدند پشت تریبون و خطاب به حاظرین گفتند: به قول ایشان (اشاره کرد) ، "هويت نوجوان" را ديدن يعني فردا را ديدن...
۲ - ۳ ساعتی بعد یکی از خبرگزاری های معروف از قول دکتر الهام نوشت: به قول رييسجمهور هويت نوجوان را ديدن يعني فردا را ديدن !!
در گوشه ای از سالن ، یک نوجوان قتلی ،دکتر الهام را در آغوش کشیده بود و می گریست... و نمی دانم شاید الهام هم بغض کرده بود...
من حالا خوشحالم ، که سخنگوی دولت نهم ، واژه ی "هویت نوجوان" و جمله ی "هويت نوجوان را ديدن يعني فردا را ديدن" را به زبان جاری کرد...
این یک موفقیت است!
از گوشه و کنار شهرداری پچ پچ ها حکایت از انتقال مجدد مکان مرکز نوجوانان تهران می کند! به کجا؟ شاید به نا کجا! البته این انتقال از آن حیث مهم است که حاصله ی تلاش های شبانه روزی! آقای طوفانی ، مدیر کوشا و پرتحرک آن مرکز ، تلقی می شود ، خواستم به ایشان از این طریق تبریک بگم و البته به معاونین دوست داشتنی شان که خب به حق ، خودم را بخاطر آن قدر تاثیری که در نصبشان داشتم ، نخواهم بخشید...
خواستم از این طریق به آقای دکتر سرسنگی هم ، تبریک بگم ، بخاطر پشتیبانی های موثرشان از تلاش های آقای طوفانی و همکارانش! که الحق اگر ایشان نبودند ، هرگز تلاش دوستان مجموعه ی نوجوان به حذف تدریجی آن مرکز نمی انجامید... و البته تک تک معاونین سازمان فرهنگی نیز از این تبریک بی نصیب نخواهند بود ، چرا که حداقل سکوت آن عزیزان در تلاش های آقای طوفانی بی تاثیر نبوده است...
اما یک تبریک ویژه هم برای آقای نوریان دارم! واقعن برای کسی که " ایده ی برنامه ریزی برای وارثین چشم انداز بیست ساله" را در سر می پروراند ، این همه تلاش در سازمان تحت مدیریتش ، در راستای تعطیلی تنها مرکز فرهنگی هنری وارثان چشم انداز نظام ، نمی تواند موفقیت تلقی نشود ، تبریک... تبریک...
اما شادباش اصلی را باید تقدیم آقای قالیباف کرد ، که درنهایت شعار "تلاش جهادی اش" به بار نشسته است و این هم گل سرسبدش!
گر چه که دوستان عزیز و با غیرتم در مجموعه ی نوجوان ، حالا دارند به ریش این حقیر و مجموعه ی تلاش های مسعود شریفی و تیمش ، قاه قاه می خندند ، اما این همه تلاش ، بی تردید بی اجر نخواهد ماند! دیر نیست که هر کس مزد تلاش هایش را دریافت کند...
البته برای کسی که خواب است ، اتاق ۴۲ هکتاری یا ۱۰ متری چه فرقی می کند؟! ، همان بهتر که برود ، بشود ناکجا آباد!
یادم است وقتی به پارک رازی می رفتیم تا مبدل به مرکز نوجوانان تهران شود ، قرار بود آنجا " شهر نوجوانان" باشد...
دوستان عزیز ، اجرکم عندالله!
چندان سخت نیست! می توان حدس زد ، اینان ، وقتی دستشان به جایی بند شد ، چه بلائی! سر قاتلان هم بازی اشان خواهند آورد...
یاد آقا مهدی افتادم ، که جنگ ایران و عراق را ، فرصتی برای تحقق دستور امیر مومنان علی(ع) در باب حکایت آن زن یهودیه ی میان بازار شام ، می دانست...
گونه هایم ، مشق ِ مشتاقی کنید... ، تا که جان پیداست... ، بی تابی کنید
هجر جانان ، رو به پایان می رود ، این خزان ، همچون بهاران می شود...
به داد نـوجـوان ايـراني بـرسيد!
همزمان با سالروز شهادت نوجوان شهيد حسين فهميده و روز نوجوان و در آستانه ي هفته ي نوجوان ، رئيس دفتر توسعه ي فعاليت هاي هنري نوجوانان در اعتراض به حذف برنامه هاي فرهنگي هنري هفته ي مذكور در نامه اي خطاب به قائم مقام سازمان فرهنگي هنري شهرداری تهران واكنش نشان داد.
به گزارش روابط عمومي خانه ي هنر و ادبيات پارسا ، سيد محمد مهدي حسيني رئيس دفتر توسعه ي فعاليت هاي هنري نوجوانان وابسته به خانه ي هنر و ادبيات پارسا در نامه اي خطاب به دكتر مجيد سرسنگي قائم مقام سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران نسبت به سكون فعاليت هاي مركز فرهنگي هنري نوجوانان تهران و حذف مجموعه برنامه هايي همچون گراميداشت هفته ي نوجوان و فستيوال خانه ي دوست اعتراض كرده و خواستار رسيدگي به اين مهم شد.
لازم به ذكر است برنامه هاي هفته ي نوجوان از 5 سال پيش هر ساله طي هفت روز از هشتم الي چهاردهم آبانماه مابين روز نوجوان و روز دانش آموز در سطح شهر تهران برگزار مي گرديد كه با تغيير مديريت در مركز مذكور گراميداشت هفته ي نوجوان و ديگر برنامه هاي سالانه ي آن مركز به حالت تعليق درآمد.
گفتني است حسيني در مديريت پيشين به عنوان ليدر فكري مركز نوجوانان تهران مشغول به فعاليت بوده و از پايه گزاران مركز مذكور به شمار ميرود ، همچنين وي طرح هاي بزرگ ملي همچون برگزاري دو دوره طولاني ترين نقاشي جهان با محوريت هويت نوجوان وپايه گزاري مركز آفرينش هاي هنري نوجوانان شهر و جشنواره ي خانه ي دوست و... را در كارنامه دارد.
متن نامه ی مذکور به شرح زیر است:
جناب آقاي دكتر سرسنگي
قائم مقام محترم سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران
سلام و درود
فردا هشتم آبانماه ، روز ملي نوجوان و سالروز جانفشاني نوجوان دلير ، حسين فهميده و آغازين روز هفته ي نوجوان است از اين روز به محضر حضرتعالي تهنيت عرض نموده و پس ازآن بخاطر صراحت كلامي كه در پيش خواهم گرفت ، پيشاپيش پوزش مي طلبم.
با در نظر داشتن تاريخ توجه سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران به هويتي به نام نوجوان ، امسال ششمين سالگشت هفته ي نوجوان است و بنا به آئين برگزاري برنامه هاي مربوط به اين مناسبت ، قرار بود كه ششمين سالانه ي برگزاري برنامه هاي هفته ي نوجوان صورت پذيرد كه البته گويا دست نداده است!
ادامه ی نامه را در "ادامه ی مطلب" بخوانید.
ادامه نوشتهنقدی بر عملکرد مرکز نوجوانان تهران:
يالطيف
يادم است چند سال پيش كاريكاتوري را در يكي از روزنامه هاي پر تيراژ ديدم با اين مضمون كه در ايران " با تغيير مدير ، حتي طبع غذائي پرسنل هم تغيير مي كند! " ، آن روز كلي خنديدم اما احوال دروني ام به واقع طور ديگري بود ، چرا كه حتي تصور آنكه اگر روزي قرار باشد مركز نوجوانان تحويل ديگري شود و چه بر سر سالهاي تلاش و كوشش شبانه روزي و بي وقفه مان مي آيد ، به شدت آزارم مي داد!
آنچه بيش از هر چيز موجب هراسم مي شد ، شرايط حاكم بر ادبيات مديريتي كشور ، به خصوص مديريت فرهنگي بي ثبات ، كوتاه مدت و مبتني بر سليقه ي مديران ارشدي بود كه عمدتا خودشان نيز " فرصتي بيش از دو سال براي سكانداري جايگاهشان نداشتند! " و اينكه مديريتي هر چند توانمند و متبحر و حتي مرتبط با جايگاه سازماني ، در پروسه اي يكي دو ساله آنهم در اوضاع نابسامان و درگذارِ فرهنگي كلانشهري همچون تهران ، چه از دستش بر مي آيد كه نتيجه ي مثبت آن براي شهروندان شهرنشينش ، به يادگار مانده و مانا باشد؟! آنچه هماره اين نگراني را افزايش مي داد وضع ملتهب هويت نوجوان در كشومان بود ، اوضاعي آشفته كه هميشه مورد انتقاد روانشناسان و جامعه شناسان بوده است.
در شرايطي كه كانون پرورش فكري كودكان! غرق در مسئوليت هاي دولتي اش ، كماكان نوجوان را در برنامه هاي ميداني خود به فراموشي سپرده بود و نام اين هويت ظريف را جز در برخي توليدات اين كانون نمي توانست يافت ، گوئي دولت نيز مسئوليت حمايتي دوران رشد و بلوغ نوجوانان را متوجه ي خانواده ها مي دانست (و گويا هم اكنون نيز مي داند! ) و اين اوضاع بيش از هرچيز ديگري تيشه بود بر سرنوشت نوجواني كه در پي شرايط مقتضي از سن ، در منگنه ي بحران بلوغ روحي و جسمي ، بي توجهي اجتماع در حال گذر از سنت به مدرنيته ، اولين عناد زندگي اش را نسبت به خانواده مي ورزد! حال اين خانواده ، هر چند متعهد ، دانا ، پيگير و نگران از احوال نوجوان خويش ، چه ميتواند كند؟ در اين شرايط بهترين فرض ما همراهي خانواده است با نوجوان كه در هر حال تنها مي تواند بخشي از ضربات ناشي از عدم آمادگي اجتماع را نسبت به او بكاهد! حالا نوجوان است و هزار كوره راه نا مطمعن و نا آزموده...
مابقی یاد داشت را در ادامه ی مطلب بخوانید:
ادامه نوشتهبه قول امید!
عشق هاي معصوم ، بي كار و بي انگيزه اند....
این کار کجا و آن کجا؟! اخیرا" کمی بیش از پیش کم لطفی ها به نوجوان ، آزارم می دهد! نکن برادر این نوجوان ما ، به خودی خود ، حالش خوب نیست! نکن برادر که واژه ی آزار ، واژه ی عجیبی است! مثل خون! ، که روی زمین نمی ماند! و نه این بار مثال بارهای پیش... و نه این بیرق سرخ ، از جنس سرخی گونه هاست! باید کمی به خود بیائی تا به خود نیاورندت! خیلی نباید به این متل که خراب کردن آسان تر از ساختن است ، تکیه کرد!
نکن کاری که فردا ننگت آیه! جهان با این....
التماس دعا
اما... اي واي كه دوست دارم عده اي را خفه كنم! تا اقل دق دليم خالي بشه! اما نه.. مگه عاملي زنده مي شه؟!
"وقتي مرد ، همه دعوا مي كنند كه عاملي متعلق به ما بود!" و اين درست جمله اي است كه طي دو ماه گذشته بارها تكرارم شد! و حالا كه عاملي پريده و شايد كنار من ، بي اونكه بفههم اينجاست ، و مشغول تماشاي تايپ كردن من باشه! دعواي معروف آغاز شده و خبرگزاري ها دقيقه به دقيقه به تعداد خبر هاي داغشان در باب حميد عاملي مي افزايند! عجب دعواي بد بوئيه! داره حالم بهم مي خوره...
اما عاملي! بابا عاملي ، عمو عاملي و حميد عاملي كه امروز براي دومين بار اون بغض هميشه مانده در گلوم رو به اشك تبديل كرده تا نكنه من كوچولوي نهيف و ضعيف از فرط داغ دل سرطان ريه بگيرم! گوئي كه فهميده بود منم ريم عفونيه... اما اين عفونت و زخم از هواي نيست و بلكه از هواست! هوا با هوا فرق داره! مگه نه؟ وقتي از كنار بعضي آقايون كه با خيال راحت گفتن: ما در اين باره (مشكلات مالي حميد عاملي) كاري از دستمون بر نمي ياد و گفتم حداقل كتابها شو كه توو انبار مونده رو بخيريد و بعدش تو بازاري كه خير سرتون خودتون راش انداختين بفروشين گفتن: نمي تونيم! ما فقط كتاباي سال رو مي خريم! ، مي گذرم احساس تهو بهم دست مي ده! نفس نمي تونم بكشم! و اين با وجود اونكه از عاملي و امثالش آموختم گذشت داشته باشين... آزارم مي ده و نمي تونم نگم!
تهش با همه ي اصرار ما گفتن نامه كنيد بفرستيد بياد ببنيم چه كار مي تونيم كنيم! و تا امروز هيچ جوابي براي نامه ها دستم نرسيده!
تو هفته ي گذشته دو سه باري زنگ زدم خونه ي استاد تا بفهمم از نامه ها خبري شده يا نه ، پيغامگير بود و مثال هميشه گفت: "خوشحال مي شم اگر پيام شما رو بشنوم ، با تشكر" پيغام گذاشتم و جوابي نيومد! خير سرم رفتم سفر و حالا كه اومدم بچه ها زنگ زدن كه بشن جغد شوم خبر مرگ استاد...
نمي دونم ، حالا بانك رفاه خونه ي بابا عاملي رو مصادره مي كنه يا اينكه ارشاد يا صدا و سيما از صدقه سري شون اعلام مي كنن كه : ما بدهي استاد فقيد و بزرگ عاملي رو تقبل مي كنيم!
آقاي صفار ، آقاي ضرغامي! جان عزيزتون نكنين! نمي خواد شما زحمت بكشين! بزارين بانك خونه و دارائي عاملي رو مصادره كنه! اگه واسه عاملي ، ميون فقرا ، گلريزون كنيم ، به بي معرفتي و تزوير شما شرف داره! جان عزيزتون نداره؟
هاي هاي... به قول اول شخص مفرد چقدر اين زمستون با رفتنت سرد تر شده ، سرما نفوذ كرده تا مغز استخونم... انگاري كه قراره استخون پوكم مثل كله ي پوك ترم بتركه از فرط تماشاي نامرادي هاي آدم ها... هاي و هاي! چقدر دوست دارم چند نفري رو خفه كنم... اما انگار نه... خودم خفه بشم بهتره...
حالا خفه شدم!
اما با تو حرف مي زنم بابا جانم
دلم تركيده ، شرمنده ام ، خسته ام از خودم كه نتونستم كاري بكنم تا اينكه به قول خوت سرطان غصه نه سرطان ريه ، تو رو كشت! بابا جان تو نمردي! تو زنده اي! تو كشته شدي... تو رو كشتن... مثل همه ي باباهايي كه تا بحال از فرط بي معرفتي و بي توجهي آقايون كشته شدن...
واي بابا جان! مگه مي شه در اين باب از انتقام حرف زد! مگه با انتقام كسي زنده مي شه! نه بابا جان... مگه خودت ته همه ي قصه هات نمي گفتي كه خدايا بدها رو خوب كن و خوب ها رو خوب نگه دار ... ، ته تمام قصه هات كه تعريف كردي ، آدم خوبا ، آدم بدا رو مي بخشيدن... اما بابا جان مي ترسم اين بارهم مثل دفعه ي پيش نتونم جلوي زبونمو بگيرم... بابا جان انگار كه نه.... من نمي تونم بنويسم! دارم به ابتذال كشيده مي شم! دارم به حريم مقدس قلم بي ادبي مي كنم! سرم درد مي كنه بابا جانم! تير مي كشه... انگشتام بي حس شده از فرط كم خوني! انگار خونم مكيده شده...
.....
بابا عاملی ، بابای قصه گوی بچه های ایران... مثل همه ی باباهای خوب دنیا ، با دلی پر از دلتنگی ، امروز مرد... و رفت پیش خدا...
بچه ها... باید براش گریه کنیم!
مسعود شریفی بالاخره استعفا کرد! البته یه سالی دیر... دیروز تودیعش بود و البته معارفه ی رئیس جدید ، وحید طوفانی حالا در ۵۰ سالگی مسئولیت مرکز نوجوانان تهران رو عهده دار شد... منم رفتم ، به قصد اینکه دو کلمه حرف بزنم! اما میون دو دقیقه ی حرفام ، سه بار پریدن توش! آقایون فرمودند نمی دونن چرا شریفی استعفا کرده! خوب احتمالا کمی کند ذهن هستن!
برای وحید طوفانی آرزوی موفقیت کردم و ازش خواستم میون کودک و نوجوان ، اقل توو این مرکز ، تفاوت موجود رو قائل بشه...
به هر حال نوجوان صاحب داره...
التماس دعا