دو سال از روزی که یه طورائی یتیم شدیم می گذره! اما انگار فقط چند ثانيه گذشته! همه مبهوت بودند... همه هنوز شکه بودند... همه هنوز خشکشون زده بود... گاهی صدای ناله هایی بلند می شد... گوئی که تازه زخم خوردیم... اما نه... درد دوباره باز شدن زخم بیش از زخم تازه ست... درد داشت... قبلم انگار می خواست از جا در بیاد... وقتی همتی نژاد آخرین صدای خلبان رو پخش کرد که جیق زد ، یا حسین... و همه چيز تموم شد...
و حالا كه دوسال گذشته، تازه همه چيز شروع شده... تازه زخم خورده شديم و عده اي همواره زخم هارو تازه نگه داشتن... دلم درد مي كنه... و به قول قيصر "مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم..."
التماس دعا
فردا آدينه است...