دل و دین و حریم و ناز و عشوه
به دل خنجر زدی، خنجر کرشمه
تو را آئینه دیدم جان گندم
که سیرت صورت و صورت چو چشمه
***
نمازم در میستان تو مِی شد
سراسر طاعتم خلواره طی شد
بیابم آفتاب مهربانی
که آئینم همی یکباره غی شد
هفدهم شهریور 89، تهران
۱-
دلم خروار ها* فریاد دارد
و از بی کس ترین ها "داد" دارد!
"دروغش" آنقدر قامت شکن بود
که تا روز قیامت "یاد" دارد!
----------------------------------------
۲-
دلم خروار ها* فریاد دارد
و از بی کس ترین ها "یاد" دارد...
"که دردش" آنقدر قامت شکن بود
که تا روز قیامت "داد" دارد!
پ ن:
*خروار ها: اوقار بار خر ها!
*اوقار: جمع وقر، بارهای گران خروارها خربارها.
آه اى همسایه
من چرا انسانم؟
او چرا مى ميرد؟
من چرا مى مانم...
آسمان بى تاب است
غصه ام مهتاب است
ابر ها مى بارند
و خدا در خواب است...
آه اى همسايه
من عروس آهم!
و اگر نورى هست
پس چرا گمراهم؟
روزها بى تاثير
خواب ها بى تعبير...
شب برايم رنج و
سالها بى تغيير...
کوله بارم سنگیست
در دلم آهنگی است
قلبهاي سنگى!
حیله ی بی رنگیست...
شکوه دارم از خویش
عاصی ام بیش از پیش...
عمر جامت سر شد
ای دل پر تشویش...
تهران، هفتم شهریور ۱۳۸۹