سه شنبه ی شوم نزدیک است...
روز ی که پرنده های پربسته را پر بازکردند تا پس از مدتها دوری از آسمان پریدن دوباره تجربه کنند!!!
هنوز وقتی از کنار ساختمان نونوار شده ی شهرک توحید می گذرم رنگ جدیدش دلم را می شکنه و به این فکر که دیگر حسین عرب و بقیه ی بچه ها نیستند به اشک تکیه می زنم...
نمی دونم! صرف نظر از این که قد حسین در هنگام دفن از گذشته تر ۱۰ - ۱۵ سانتی کمتر شده بود... و صبا - دخترش که حالا دو سال و نیمیشه دیگه پدر نداره!و همسرش که دیگه شوهر نداره! و پدرش که دیگه عصا نداره! و مادرش که به جای پسر داغ دلی داره به قدر یک عمر زندگی! و خواهراش که دیگه برادر ندارن! حالا در چه فکری هستند - بگذریم از این که رفقا - دیگه حسین عرب نداریم...