آذر ماه
حالا ديگر سه سالي مي شود كه من آذر ماه ها را درست و حسابي و لحظه به لحظه مي خوانم! آذرماه از ابتدايش تا نيمه هراس از سقوط و انفجار ، بچه هايي بي بابا ، زن هايي بي همسر ، پدري و مادري بي فرزند... انصافن هراس عجيبي ست اين هراس ۱۵ روزه ي من...
از نيم تا انتها هم بغض مانده در گلو با قدمتي كه حالا سه ساله است و پس مانده هائي از اشك و سكوت... كه از گوشه هاي لب ، از فرط ناتواني گونه و دل بي هوا سرازير مي شوند... تا گذشت زمان به رسم هميشگي فراموشي دوباره بار آرامم كند! و اين چه آرامش دردناكي ست...
امروز ميهمان ناخوانده ي صدا و سيما بودم ... مامني براي ياد آوري انبوه بي معرفتي هاست اين مكان! اما امروز رفته بودم به تماشاي معرفتي شجاعانه! براستي كه ديدن دارد گل در بيابان!
فرزاد جمشيدي ، همان مردي كه دعوتنامه را باز نكرده بسته بود ، در ميان انبوه كم لطفي هاي مردمي از جنس سياست چنان شجاعتي به خرج داد كه به خيالم ابدي شد! ماجراي ابدي شدن را كه گفته بودم؟! "وقتي مادر شهيدي آدم را دعا كند ، آدم ابدي مي شود" و امروز فرزاد جمشيدي همان جوان خوش اخلاق كه هميشه در جواب سلام مي گويد: "سلام بر شما" ، بجاي عده اي ديگر ، تلاش كرد دلي بدست آرد...
فرزاد را صدا كردند كه برود هديه بگيرد ، رفت ، گرفت اما هديه ي اجرا هاي سحرش را به رسم احترام و معرفت ، در مقابل چشمان مديران رسانه ي خوش غيرت ملي تقديم كرد به خانواده هاي شهداي پرواز سي ۱۳۰ ، آن را به همسر شهيد واعظي داد كه گفته باشد ارتشي و رسانه اي فرقي ندارد!
به خاطر اين تلنگر موثر دست فرزاد جمشيدي را مي بوسم ، او مرد شجاعي است...
اما
تا نیمه ی آذرماه ۱۶ روز باقیست و رسانه ی ملی همچنان کج خلقی می کند! امروز به آقای میر باقری گفتم ، اين شهدا متعلق به شما هستند ؛ گفت تاملي مي كنم و با شما تماس مي گيرم...
من حالا ، درست مثال چند ماه پيش منتظرم تا تماسي حاصل شود ، هر چند ، چند ماه پيش اگر تماسي هم گرفته شد براي سين جيم بود! بايد ديد اين بار چه مي شود!
التماس دعا