نقدی بر عملکرد مرکز نوجوانان تهران:
يالطيف
يادم است چند سال پيش كاريكاتوري را در يكي از روزنامه هاي پر تيراژ ديدم با اين مضمون كه در ايران " با تغيير مدير ، حتي طبع غذائي پرسنل هم تغيير مي كند! " ، آن روز كلي خنديدم اما احوال دروني ام به واقع طور ديگري بود ، چرا كه حتي تصور آنكه اگر روزي قرار باشد مركز نوجوانان تحويل ديگري شود و چه بر سر سالهاي تلاش و كوشش شبانه روزي و بي وقفه مان مي آيد ، به شدت آزارم مي داد!
آنچه بيش از هر چيز موجب هراسم مي شد ، شرايط حاكم بر ادبيات مديريتي كشور ، به خصوص مديريت فرهنگي بي ثبات ، كوتاه مدت و مبتني بر سليقه ي مديران ارشدي بود كه عمدتا خودشان نيز " فرصتي بيش از دو سال براي سكانداري جايگاهشان نداشتند! " و اينكه مديريتي هر چند توانمند و متبحر و حتي مرتبط با جايگاه سازماني ، در پروسه اي يكي دو ساله آنهم در اوضاع نابسامان و درگذارِ فرهنگي كلانشهري همچون تهران ، چه از دستش بر مي آيد كه نتيجه ي مثبت آن براي شهروندان شهرنشينش ، به يادگار مانده و مانا باشد؟! آنچه هماره اين نگراني را افزايش مي داد وضع ملتهب هويت نوجوان در كشومان بود ، اوضاعي آشفته كه هميشه مورد انتقاد روانشناسان و جامعه شناسان بوده است.
در شرايطي كه كانون پرورش فكري كودكان! غرق در مسئوليت هاي دولتي اش ، كماكان نوجوان را در برنامه هاي ميداني خود به فراموشي سپرده بود و نام اين هويت ظريف را جز در برخي توليدات اين كانون نمي توانست يافت ، گوئي دولت نيز مسئوليت حمايتي دوران رشد و بلوغ نوجوانان را متوجه ي خانواده ها مي دانست (و گويا هم اكنون نيز مي داند! ) و اين اوضاع بيش از هرچيز ديگري تيشه بود بر سرنوشت نوجواني كه در پي شرايط مقتضي از سن ، در منگنه ي بحران بلوغ روحي و جسمي ، بي توجهي اجتماع در حال گذر از سنت به مدرنيته ، اولين عناد زندگي اش را نسبت به خانواده مي ورزد! حال اين خانواده ، هر چند متعهد ، دانا ، پيگير و نگران از احوال نوجوان خويش ، چه ميتواند كند؟ در اين شرايط بهترين فرض ما همراهي خانواده است با نوجوان كه در هر حال تنها مي تواند بخشي از ضربات ناشي از عدم آمادگي اجتماع را نسبت به او بكاهد! حالا نوجوان است و هزار كوره راه نا مطمعن و نا آزموده...
ادامه ی یادداشت:
خانه ي دوم يا همان مدرسه و دبيرستان نيز اوضاعي بهتر از اجتماع نداشت تا جائي كه حس فرار در نوجوان كه يكي از خاصيات اين دوره است در اين خانه جرقه مي خورد و نوجوان مي ماند و اجتماعي شلوغ و نا آماده براي پرورش جوانب انساني او و آنجاست كه " رفتارهاي پر خطر" موجود در كالبد دوران بلوغ در تشديد نامهرباني هاي اجتماعي به "بزه" تبديل مي شود و اين نوجوان رانده از اجتماع به همراه كلي بذر بارور از ناهنجاري ها ، راهي محلي مي شد به نام " كانون اصلاح و تربيت!" ، تا جائي كه اين مركز بازپروري بنا به آمار سال ۸۵ ، بيش از ۳۵۰۰ نوجوان را پذيرائي مي كرد!
تصور مي كنم همين اندازه براي اشاره به بخشي از وضعيت فرهنگي و اجتماعي هويت نوجوان در كشومان كافيست ، مضائف اينكه نگراني هاي آن موقعه ي ما در فرهنگ سراي نوجوان كه ديگر به مركز فرهنگي هنري نوجوانان تهران تبديل شده بود را روشن ساخته باشد.
اما اجازه بدهيد كمي هم از سالشمار مركز نوجوانان بگويم.
مركزي كه با تغييرات مديريتي و تزلزل هايي جدي رو به رو بود تا جائي كه از بدو تولدش تا سال ۸۶ و در طي ۶سال فعاليت ۴مدير را تجربه كرد ، از مرحوم نام آور با ۲ – ۳ ماه مديريت گرفته تا سيد محمد سادات اخوي با يك سال و اندي ، عباس قربانعلي زادگان با كمتر از يك سال و مسعود شريفي كه ۴ سال اين مركز را راهبري كردند.
مرحوم نام آور كه چندان فرصتي براي مديريت نيافت ، سيد محمد سادات اخوي ، دوره اي يك ساله و موثر را رقم زد اما با بي پولي مواجه شد! و رفت ، عباس قربانعلي زادگان كه انصافا" در بدترين شرايط مالي و اعتباري با حذف هميشگي اين مركز مخالفت جدي نمود ، عده اي كوته انديش در پي تصميمشان به حذف هويت نوجوان ، نام جديد" فرهنگ سراي دهكده" را انتخاب نموده بودند اما اين مدير متعهد به قيمت فدا كردن خود از اين اقدام جلو گيري كرد و در نهايت مسعود شريفي كه در دوره اي بسيار دشوار سرنوشت طلائي اين مركز را رقم زد. بنده از زمان مرحوم نام آور و تاسيس فرهنگ سرا شاهد كنش و واكنش ها بودم اما با روي كار آمدن قربانعلي زادگان فرصت همراهي اين مركز تخصصي را بدست آوردم و در زمان مديريت مسعود شريفي و بنا به دعوات او ، اوج فعاليتم در حوزه ي هويت نوجوان تجربه كردم.
انصافا" تلاش چهار ساله و شبانه روزي مسعود شريفي انكار ناپذر است چرا كه او با كمترين امكانات بيشترين تاثير را در تعالي اين هويت گذاشت ، آن دوره ، دوره اي سرنوشت ساز بود و تلاش هاي صورت گرفته در فرهنگ سراي نوجوان كه يكي از دور افتاده ترين مراكز هويتي سازمان فرهنگي هنري به شمار مي رفت را به مركز فرهنگي هنري نوجوانان تهران با 43 هكتار وسعت و نامي پر آوازه تبديل كرد ، يادم است وقتي كه پس از اصرار بسيار براي تغيير مكان فرهنگ سرا ، مسئولين وقت سازمان فرهنگي هنري پارك رازي و نام جديد مركز فرهنگي هنري نوجوانان تهران را پيشنهاد كردند ، آنقدرخوشحال بوديم كه به قول معروف از حول حليم ، افتاديم توي ديگ! تغيير مكان فرهنگ سرا بدليل لزوم بهره مندي نوجوانان همه ي مناطق ، از اهداف بلند مدتمان محسوب مي شد كه بلاخره به نتيجه رسيد اما با وجود همه ي قرار و مدارهاي صورت گرفته ميان مركز نوجوانان جديد التاسيس و سازمان فرهنگي هنري ، ماه هاي نخست فعاليت در مكان جديد ، به دشوار ترين زمان آن دوره تبديل شد! مشكلات عديده ي آن مركز فرسوده ، ولنگار و غارت شده آنقدر ريشه دار بود كه گاهي ساده ترين مسائل به تابوهائي بزرگ تبديل مي گرديد ، براي مثال مشكل برق و هزينه ي ميليوني آن و زير بار نرفتن مراجع پشتيباني كننده براي پرداخت هزينه ها باعث شد كه حتي گاهي اوقات ماموريت اصلي مركز به خطر فراموشي بيافتد! برق را كه حل مي كرديم آب معضل مي شد! آب حل مي شد سيستم سرمايش و گرمايش نفس مي گرفت و... تا جائي كه تصميمم گرفته شد من به دور از مشكلات جاري ، مباحث هويتي را پيگيري كنم و ديگران به امور جاري و حل مشكلات مركز بپردازند.
مركز نوجوانان كه به اصلي ترين مرجع هويتي در كلانشهر تهران تبديل شده بود ، اوقات ناخوشايندي را پشت سر مي گذاشت و مهم بود كه از سطح فعاليت هاي اين مركز كاسته نشود ، از اين رو تلاشهاي صورت گرفته ، سال 85 را به پركار ترين سال مركز نوجوانان تبديل كرد.
در آميختگي عنوان هويت نوجوان با هويت كودك و در عين حال ناشناختگي هويت نوجوان در اجتماع باعث مي شد كه هميشه سر نوجوانان از توجه اجتماعي و كلان به آنان بي كلاه بماند و لازم بود ضعف كمرنگ بودن نام نوجوان دراذهان اجتماع با مشاركت خود مردم رفع شود ، اصلي ترين سياست آن سال مركز نوجوانان ، افزايش سطح توجه شهروندان و مسئولين به هويت نوجوان تعيين شد ، يعني اساسا ديده شدن اين هويت در اجتماع حتي به لحاظ كلامي .
البته همان زمان هم گاهي ما را به جارچي گري و شانتاژ متهم مي كردند! ، شعار " با نوجوانان مهربان باشيم" بازمانده از آن دوران است!
با برگزاري دوباره ي بزرگترين طرح ميداني جهان (طولاني ترين نقاشي) با مشاركت مستقيم ۵۰۰۰ نوجوان از سراسر كشور و بيش از ۴۰.۰۰۰ مخاطب نوجوان ، با وجود همه ي مشقت ها و بي مهري هاي صورت گرفته و علي رغم ضعف هاي موجود ، كه در چارچوب استراتژي كوتاه مدت مركز قرار داشت ، بزرگترين گام موثر در اين راستا برداشته شد و در كنار آن و در راستاي استراتژي بلند مدت مركز ، برنامه اي همچون فستيوال خانه ي دوست در چهار سال پياپي و با مضون نكوداشت فرهيختگان عرصه ي نوجوان ، جان تازه اي به اين قشر كه مورد بي توجهي و فراموشي قرار گرفته بودند بخشيد و در همين راستا نام گذاري هفته ي ملي نوجوان و برگزاري ۷ روزه ي برنامه هاي ويژه ي نوجوانان در آن طي چهار سال پياپي براي نخستين بار نوجوان را به عنوان هويتي مستقل و حساس مورد توجه تخصصي قرار داد و اين اقدامات در كنار صدها برنامه ي كوتاه مدت ديگر كه مقتضي از موقعيت و با توجه به داشته ها ، نيازها و ضرورت هاي هويتي طراحي و اجرا مي شد ، مركز نوجوانان را به عنوان مركزي تخصصي براي نوجوانان به اجتماع معرفي كرد كه همراهي گروه هاي تخصصي هويت نوجوان در سازمان صدا و سيما بر اين مهم مي افزود و اساسا پراكندگي در برنامه هاي ويژه ي نوجوانان را كاهش و به هدفمندي آن مي پرداخت ، تا جائي كه هميشه در كنار نام اين مركز واژه ي خلاق ، موثر ، پركار و پرتكاپو به چشم مي خورد.
بحث جدا سازي هويت كودك از نوجوان نيز از يادگارهاي آن دوران است كه البته مباحث داغي را در اندك محافل تخصصي موجود به راه انداخت.
بواقع اين موفقيت ها به سادگي محقق نشد و اگر حالا چندان از جزئيات مشكلات و بي مهري هاي ناشي از كم توجهي و گاها" ناداني و كم سوادي عده اي سخن نمي گويم به اين خاطر است كه قرار گرفتن كشور در مسير توسعه و جهش آن به سوي جهاني شدن ، مديريت را در تمام سطوح به مشكلاتي طاقت فرسا رو به رو مي كند.
در اواخر سال 85 بنا به فزوني مشكلات و بي مهري ها توفيق ادامه ي فعاليت در مركز نوجوانان از بنده سلب شد اما كمابيش فعاليت هاي آن مركز را دنبال مي كردم ، مركز نوجوانان همچنان موفق و پرتلاش بود تا آنكه شريفي نيز استعفا داد! و گويا قرار بود فردي را براي مديريت آن مركز پيشنهاد كند ، ابتدا سه گزينه در نظر گرفته شد ، نخستين فرد " وحيد طوفاني اصل " از مديران باسابقه ي حوزه ي كودكان و نوجوانان بود و البته از مديران سازمان نيز بشمار مي رفت اما در اولين تماس شريفي ، ايشان فرمودند در سن و سالي نيستند كه بتوانند مركز نوجوانان را اداره كنند ، بنا بر اين گزينه ي دوم " افشين اعلا " از مديران توانمند ولي خارج از سازمان مطرح و به سازمان معرفي شدند ، كارها در حال پيش روي بود تا آنكه طي مراسمي " وحيد طوفاني اصل" به عنوان رئيس مركز فرهنگي هنري نوجوانان معارفه شد ، متوجه نشدم كه چرا نظر ايشان تغيير كرده بود.
آقاي طوفاني از مديران محترم ، توانمند و با سابقه ي حوزه ي كودك و نوجوان بشمار مي روند و از اين حيث داراي جايگاه ويژه اي هستند اما سخنان ايشان در همان جلسه ي معارفه ، بنده را ياد آن زماني انداخت كه در ابتداي ياد داشت عرض كردم ، نگراني خفيفي آزارم مي داد كه البته اين موضوع را سربسته با آقاي طوفاني در ميان گذاشتم و پس از آن ارتباط من و شريفي با مركز نوجوانان كاملا قطع شد.
سكون برنامه اي چند ماهه در پايان سال و حذف كامل خبررساني ، روايت از تغيير سياست و خط مشي آن مركز مي كرد و اين سكوت آن هم پس از چند سال جنب و جوش نوجوانانه موجب تعجب همراهان مركز نوجوانان شد ، گاهي پيغام هائي از گوشه و كنار مي رسيد و حكايت از تغييرات بنيادي در سياست هاي اين مركز مي كرد ، بر خلاف ديگران بنده اميدوار بودم پس از اين سكوت عذاب آور ، نونگري و جهش ويژه اي را شاهد باشم چرا كه توقعم از آقاي طوفاني چنين بود ، تا آنجا كه گفتگوئي در اين مورد در نشريه ي همشهري محله 11 خواندم.
نوستالوژي كهنه اي در پي مطالعه ي آن مطلب در وجودم زنده شد و دوباره ياد سالي افتادم كه صحبت از تغيير نام فرهنگ سرا بود! نمي دانم چرا ، اما حس عجيبي در بطن آن گفتگو نهفته بود ، " به وسعت كهكشان شازده كوچولو"! جمله اي آشنا كه هميشه مرا به ياد رنگ گندم مي اندازد و در پي آن حكايت اهلي شدن و اهلي كردن! يك تضاد بين اين ادبيات و آن ادبيات در نظرم متبادر شد!
عدم گفتگو در باب چشم اندازها و سياست ها! عدم اشاره به برنامه هاي كلان در نظر گرفته شده! پرداختن به مباحث سليقه اي و صحبت از تاثيرذات و ادبيات فردي در تصميم گيري ها! اظهار نظر تند و نه صريح از مديريت گذشته كه البته چيز تازه اي نبود! قرار دادن مسئله ي تبليغات در كانون بحث كه مرا ياد سالهاي گذشته ي توام با اتهام انداخت! منوط كردن عملكرد به تحقق قرار و مدار با سازمان فرهنگي هنري! و متاسفانه چسباندن آن برچسب بي رحمانه به منطقه ي ۱۱ كه بنده از تكرار آن صرف نظر مي كنم! و اينها اسباب فزوني نگراني هاست!
بي ترديد انتخاب روش در مديريت حق مسلم هر مديري است اما با اين وجود چند سوال ساده ذهنم را به خود مشغول كرده است!
آيا برنامه سازي براي اين هويت حساس و آينده ساز بر مبناي تفكرات سليقه اي يك مدير كار صحيحي است؟ آيا شمايل ذات يك مدير عدله ي درستي براي حذف نتيجه ي سالها تلاش يك مركز تخصصي است؟ كه البته بنا به گفته ي همه ي روساي گذشته ي و حال سازمان فرهنگي موفقيت آميز بوده است ، چنانكه مدير محترم در پاسخ به سوال خبرنگار مبني بر دليل سكوت خبري مركز ، ضمن تشبيه كردن عملكرد تيم مديريتي قبلي به " اسب سركش و تند رو" مي گويند : " برنامه هائي داريم و در حال اجرا آنها هستيم ولي توقع نداشته باشيد برنامه هاي مدير قبلي را اجرا كنم! در ذاتم نيست و... "
آيا اجراي برنامه هايي كه حداقل 4 سالانه از آن برگزار شده و ضمن تائيد اجتماع نسبت به تاثير گذاري آن ، ايجاد توقع كرده است ، ايرادي دارد؟ آيا شرايط سني يك مدير عدله ي خوبي است براي حذف جنب و جوش در مركز ويژي نوجوانان كه اساسا در فطرت قشر نوجوان نهادينه است؟ چنانكه مدير محترم در ادامه ي گفتگوي خود مي گويد: " من در سني نيستم كه بخواهم كارهاي پر سرو صدا انجام دهم!" آيا جنب و جوش و تكاپوي نوجوانانه "سر و صدا" نام دارد؟ آيا تيم مديريتي قبلي در طي چهار سال فعاليت بي وقفه صرفا " سر و صدا و تبليغات كرده كه مورد عنايت قرار گيرد؟ چنانكه مدير محترم مي فرمايد : براي من نظام تربيت مهمتر از همه چيز است . اگر به من بگويند تبليغات منجر به تربيت مي شود زير بار مي روم و اگر بگويند تبليغات تو را مهم مي كند يا در منحني سازمان در رتبه ي بهتري قرار مي گيري ، اين را اصلا نمي فهمم!" آيا اين بدين معناست كه عملكرد گذشته مركز در طي ۴ سال با مديريت مختلف سه رئيس سازمان صرفا" تبليغات دروغين بوده است و تا كنون از چشم خبرنگاران و 3 رئيس سازمان پنهان مانده و فقط شما اين راز را كشف كرده ايد؟
اجازه دهيد از جهت ديگري به اين موضوع نگاه كنم.
آيا نوجوان اساسا" آرام و يا خسته است كه نياز به سكوت و سكون داشته باشد؟ در شرايط كنوني كه همه ي متخصصين و حتي مدير محترم نيز اشاره مي كند كه: " اولين نياز نوجوان ديده شدن است و اين امكان ايجاد نشده" و در شرايط عقب ماندگي مديريت فرهنگي و اجتماعي كشور ، مگر ما چقدر فرصت داريم كه سه ماه سكون كنيم و مابقي را سكوت؟ آيا اين روند جاري در اين مركز كه تحت سرپرستي شهرداري است با نگرش جهادي كه شهردار محترم تهران الگو قرار داده اند سازگار است؟ آيا ماموريت مركز نوجوانان تهران تربيت است و يا بستر سازي براي تربيت صحيح در سطح اجتماع؟ البته اذعان مي كنم نوجوان نيازمند آرامش است اما گويا خلط موضوع شده! ، اين آرامش با آن آرامش فرق مي كند! آرامشي كه نوجوان در پي آن است در بستر مناسب اجتماعي براي اين قشر به ارمغان مي آيد نه در سكوت و سكون! كاملا مهم و ضروري ست كه براي برنامه سازي ويژه ي اين قشر حساسيت وجود دارد اما آيا براي عملي كردن اين مهم ، واقعا به مدت ها استراحت و تفكر و تامق نياز است؟! بله پر واضح است كه لازمه ي اين نوع برنامه ريزي تخصص و شناخت است ، اما آيا واقعا" نوجوانان ما اينقدر ناشناخته هستند؟ و آيا مديريت فرهنگي اين همه فرصت در دست دارد؟
اشاره به تذكر رهبر معظم انقلاب كه در باب مديريت فرهنگي فرمودند : ما حتي فرصت يك اشتباه هم نداريم! ، آيا اين آزمون خطا ، در اين برهه ي بحراني صحيح است؟
بي شك كندن چند تابلو و حذف رنگ و لعاب از ديوار هاي آن مركز خطا نيست اما به شرطي كه چيز نوتري به جاي آن نصب شود ، چرا كه بين بيمارستان و مركز فرهنگي هنري نوجوانان تفاوت مشهودي وجود دارد! لابد قرار است نوجواني وارد آن مركز نشود كه با در و ديواري ميخ كوبي شده رو به رو شود! لابد قرار است بنده ي مدير و برنامه ساز به خانه ي نوجوانان بروم كه در اتاق رنگ و لعاب دار او ، برايش برنامه سازي كنم! بي ترديد شرايط روحي كسي كه 16 سال دارد با من 30 ساله متفاوت است اما در مدرسه و مركز فرهنگي نوجوانان ارجعيت با چه كسي است؟ با من يا نوجوان؟
در تمام مدت فعاليتم براي نوجوانان هرگز واژه اي مثال " اسب سركش و تند رو " و يا " نوجوان داراي خطر" نه شيندم و نه استفاده كرده ام كه اميدوارم اشاره به اين واژه ها در آن گفتگو غلط تايپي بوده باشد.
بله! راستش را بخواهيد با اين تفاسير شايد بتوان نوجوان ايراني را به همان شازده كوچولوي دوسنت اگزوپه ري تشبيه نمود كه از فرط نامرادي آن گل خودخواه كه البته چيزي در دلش نبود ، قصد هجرت كرد! او گل را بهانه كرد! و در سفر خود آدم بزرگ هاي بسياري را در سياره هاي متفاوت ديد ، يكي پادشاه بي ريّت و ديگري فانوس بان بي خواب ، آن يكي دائم الخمري كه از سرشكستگي مي خواره بودنش مي ، ميزد و ديگري جغرافي داني كه كاشف نداشت! آن يك مغروري كه ستايشگر نداشت و او كه از فرط زرنگي! ستاره ها را صاحب شده بود بي آنكه بدرد آنها خورده باشد! به زمين رسيد و دوست بي بهانه اش مار مهربان شد ، روباه را اهلي كرد و قرص رفع تشنگي را تجربه... آدم هائي را ديد كه هيچگاه از جائي كه مي آمدند خوششان نبود و سوزن باني كه آنها را به دسته هاي هزار تائي تقسيم مي نمود ، اما اميدوارم چاره ي رفع دلتنگي امير كوچولو هاي قصه ي ما ، ديدار سه باره ي مار مهربان نباشد تا به اين بهانه ، آدم بزرگ هاي خلبان كه در كوير گير افتاده اند پند بگيرند و عمري را بمانند در آرزوي ديدار دوباره اي اين كوچولوهاي قشنگ...
هويت نوجوان ايراني كه خود در انبوه سياه چاله هاي فرهنگ نزديك به انقطاع ، ترك هاي عميق ميان نسلها و لالائي مولتي ويزون ها و فشن تي وي هاي دندان تيز كرده ، تزويري زيبائي هاي ظاهري پيش رو و در مانده از كنكاش در پي يافتن بستري همراه ، پر شور و تكاپو براي رسيدن به آرامشي خالص ، گرفتار آمده است چه جاي تعلل و كم كاري و نگرش سليقه اي و متكي بر فرد باقيست؟ در حالي كه در جاي جاي فرياد هاي اهالي فرهيخته ي اين هويت ، اشاره به ضعف ها ، خطرات ، كمبود ها و فرصت كم به كررات شنيده مي شود ، اوضاع اين هويت همچنان بحراني است و اين حقير هر روز شاهد حضور نوجوانان جديدي با برچسب "بزه كار" و " ناهنجار" در مركز بازپروري و يا تذكر دادن پليس امينت اجتماعي به آنان هستم! مگر نمي شود از ابتدا طوري پرورش داد كه نياز به تذكر و بازپروري نباشد؟
قصد اين كوچكتر از ارائه ي كلام ، صرفا پاسداشت سالهاي تلاش براي اين هويت دوست داشتني در آن مركز خاطره انگيز بود و سعي كردم تا با ارائه ي روايتي صادقانه از آن سالها ، روشنگري كرده باشم و بي ترديد از هيچ تلاشي در راستاي تعالي اين هويت سرنوشت ساز ، كوتاهي نخواهم كرد.
دوستانه خواهش مي كنم ، براي نوجوانان ، نوجوان باشيم.
الهم عجل لوليك الفرج
سيد محمد مهدي حسيني پارسا
رئيس دفتر توسعه ي فعاليت هنري نوجوانان ، NGO
هشتم خرداد ماه سال ۱۳۸۷