بسياري بر اين باورن كه رفتار آدما فرديه و بنا بر اين هركسي خودش پاسخگوي رفتار خودشه! البته تو اين گردش دوار شكي نيست اما اگر آدما مي دونستن كه آزار انساني يا هر جانداري چقدر تو سرنوشت جهان موثره ، هرگز كسي كسي رو نمي آزرد! و اين منظري راهگشاست...
بني آدم اعضاي يكديگرند ، كه در آفرينش ز يك گوهرند ، چه عضوي بدرد آورد ديگري! ، دگر ديگران را نماند سري!
التماس دعا
امشب دل ما ستاره ای کمیاب است! ، آیینه ی دل جدا از اهل خواب است ، امشب نظرم به آسمانی آبی ست ، تاریک نهی ، هوای دل مهتابی ست....
فردا آدینه است
التماس دعا
گير كردم تو پيله اي كه آگاهانه تنديم! دلم داره مي تركه... ديروز قيصر و امروز مادر....
آهاي... يكي نيست... تا ببينه ، تا بفهمه... هر چند اونچه شما مي بيني پيله اي زيباست و آنچه من ، حالا ، مي بينم... ژرفاي تاريكي...
سر ظبط "بي شيله پيله" بودم ، امروز ، كه بابام زنگ زد و گفت بي بي م مرد...
ديروز قيصر و امروز مادر بزرگ...
آهاي... كسي اون بيرون نيست!
التماس دعا
اي كاش ، قيصر ، نمي مردي!
ساعت دو بامداد دو روز پيش ، تلويزيون جام جام ايران ، پخش امريكا ، محمود شهرياري ، گفت: دكتر قيصر امين پور يكي از شاعران فرهيخته ي ايران زمين "بود!"
اوت ته برقي كه در سه فازم باقي مونده بود ، پريد! با صداي بلند گفتم: "بود!"
و شهرياري در انتهاي حرفاش گفت: "راهش، پر ره رو باد! "
و اين شد كه باز هم همان بغض هميشه همراه گلوم ، تركيد! (مثل همين حالا) ، قيصر امين پور! براي من يه نوستالوژي رو بيدار مي كرد و حالا از اين پس همراه اون خاطره ي شيرين ، هر بار كه نقشي از قيصر به ذهنم خطور مي كنه تلخي يك فراق هم بيدار خواهد شد... اين شد كه گفتم: اي كاش ، قيصر ، نمي مردي!
گذشته از خاطره ي زيباي من كه نقش قيصر هميشه بيدارش مي كنه يادم هست ، وقتي قرار بود در يكي از سالانه هاي نكوداشت فرهيختگان هويت نوجوان ، از قيصر تقدير به عمل بياد ، بهش پيغام دادم ، پيغام پس آوردن كه از چه چيز من تقدير؟ از من يا از آثار من؟ و پر واضح بود كه از تو و آثار تو!
گفته بود آثار من سالهاست در انبار هاي ارشاد و ناشرين ، خاك مي خوره! براي بي خونه ، جشن خونه چه معنا داره؟
دو سال كوشيدم تا راضي بشه و نشد...
فردا آدينه است
التماس دعا
ای رود مهربون! از روز وصلمون! چیزی بگو به من!
حرفی بزن گلم! من کم تحملم!
با گریه های تو! روزای شادمو... از یاد می برم!
اما چه فایده!؟ می ترسم عاقبت ، از یاد تو برم!
کم گریه کن گلم.... من کم تحملم!
با چشم های خیس... این چشمه های غم...
با گریه ی زیاد... این خنده های کم...
انگار تا ابد! با این بهونه ها... جای من و تو ان ، دیوونه خونه ها...
حرفی بزن گلم... من کم تحملم
با من بمون گلم...
آن جبرئیل پاک رو... ابلیس هم سیماستی!
رازی در این میان نهفته که ماه هم نشان کند ، آن بیرق هراس امان را کمان کند ، جانا به سرو قامتش ایمان خود فروش! کان ذره دره آتش عشقش بهشت توست!
تماشای یی این بیت اولی! هزار تصور و تفکر آدمی رو هرس میکنه و بد جوری هم درد داره!
دردمه ... دردمه بد جور!
التماس دعا
درد های من
جامه نیستند تا ز تن در آورم
(چامه و چکامه نیستند)
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
درد های من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است.
درد های من گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد میکند ؛
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا ؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری عجیب درد هاست
درد های آشنا
درد های بومی غریب
درد های کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف درد را
دردلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشت
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد ، رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن
جدا کنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امین پور
باز باران
با ترانه
با گوهر هاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنها
ايستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
با دوپاي کودکانه
مي پريدم همچو آهو
مي دويدم از سر جو
دور مي گشتم زخانه
مي شنيدم از پرنده
داستانهاي نهاني
از لب باد وزنده
راز هاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهرفشاني
رازهاي جاوداني، پند هاي آسماني
"بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني - خواه تيره، خواه روشن -
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا!"
آدینه است!
پیش تو ماه باید رخ بر زمین بساید
این پرده گر بر آید شرم و حیا ندارد
ای وصل تو شکیبم ای چشم تو طبیبم...
باز آ که درد حجران ، باز آ که درد حجران
بی تو دوا ندارد...
فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته
از بس که ناله کردم ، از بس که ناله کردم
آهم صدا ندارد... آهم صدا ندارد...
مادرم زهرا (س)
یا علی رفتم بقیع اما چه سود...
هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود...
یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل سر برگ و خوش بویت کجاست؟
هر چه باشد من نمک پرورده ام...
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام...
حج من بی فاطمه بی حاصل است...
فاطمه حلال صد ها مشگل است...
من طواف سنگ کردم دل کجاست؟
راه پیمودم بسی منزل کجاست؟
به خدا اگر مزار بی بی پیدا بود... بیرق سرخ بر افراشته اش چشم غیرت انسان را باز میکرد و خونش را به جوش! تا که جهاد آغاز شود...
من که یکباره در از قلعه ی خیبر کندم!
داغ زهرا به خدا از نفس انداخت مرا...