کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

چه بایدم گفتن که توانش بود!؟

دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶ 23:40
 

مادرم زهرا (س)

یا علی رفتم بقیع اما چه سود...
هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود...


یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل سر برگ و خوش بویت کجاست؟


هر چه باشد من نمک پرورده ام...
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام...


حج من بی فاطمه بی حاصل است...
فاطمه حلال صد ها مشگل است...


من طواف سنگ کردم دل کجاست؟
راه پیمودم بسی منزل کجاست؟

به خدا اگر مزار بی بی پیدا بود... بیرق سرخ بر افراشته اش چشم غیرت انسان را باز میکرد و خونش را به جوش! تا که جهاد آغاز شود...

من که یکباره در از قلعه ی خیبر کندم!
داغ زهرا به خدا از نفس انداخت مرا...

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: