دل و دین و حریم و ناز و عشوه به دل خنجر زدی، خنجر کرشمه تو را آئینه دیدم جان گندم که سیرت صورت و صورت چو چشمه
*** نمازم در میستان تو مِی شد سراسر طاعتم خلواره طی شد بیابم آفتاب مهربانی که آئینم همی یکباره غی شد
هفدهم شهریور 89، تهران
حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟ زمان زمان عجيبي ست! نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست! چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي! تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي! چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند! عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند! آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار! مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار چرا دلم نكند تب؟ زمانه خانه ي جنگ است ماندنم ننگ است نشان ، نشانه ي گندم بيا دلم تنگ است... بيا دلم تنگ است...