کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

كسي كه خود را به مسلخ مي برد!

سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷ 19:55

 در عصر وارانه اي زندگي مي كنيم! آنقدري كه از فرط تجمع خون در سرها! عده اي قاطي كرده اند و نابخردي را با عقيده اشتباه گرفته اند!

براستي در اين جامعه چگونه مي شود زيست!؟

درمملكتي كه عمده ي مديرانش ، استادند! البته در كشتن انگيزه و لهيدن فكرو ذبح انديشه! در مملكتي كه جهالت در ژرفاي بنيانش سرگرم قصابي است! در جامعه اي كه هيچ چيز سر جايش نيست! و همين عمده  اساتيد! بي مهابا با دست بر طبل جنگ مي كوبند وبا دهان از صلح سخن مي گويند! بي شيوائي سخن! كه اقل آدم باورش شود كه اين ها اينكاره اند!

براستي ميان كياست و جهاد چقدر فاصله است؟!

در مملكتي كه عده اي گوئي كه مغز خر خورده اند! بي آنكه اقل باربري را از او آموخته باشند! مي خورند و به بستر مي روند و گاهي هم به مستراح! و در اضافه ي وقتشان اورد ناشتا مي دهند كه ما چنانيم و آنان چنين! تا به كي بايد جورجهالت كساني را كشيد كه فرق بين بزغاله و روشن فكر را حذف كرده اند!

 اما در اين برهه ي شير در شير! كسي مي آيد و به هر قصد! كه اصلا مهم نيست! خودش را به مسلخ مي برد!

حالا چه مهم است که این اساتید ، داد بزنند!؟ بگذارآنقدری داد بزنند که باد کنند! چه مهم است؟! بگذار بگویند ، هزینه ی الکی کرده! آخر نمی فهمند که! نمی دانند میان دوغ و دوشاب فاصله هاست! نمی دانند! آن ها انساندوستی را هم ، از فیلتر سیاست و مصلحت اندیشی رد می کنند!

 این رفتن به مسلخ ، به عقیده ی من نوعی شهادت است! به نظر می رسد ، مشائی می داند که چه کار می کند!

 

 

حسینی پارسا

زخم های دلتنگی

دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ 0:46
مبادا که سر بازکنی! اما نه! سر بازکن که شاید جوی جاری خون ، خشکی آبی که آتش بخارش کرد را جبران باشد...

يادمان شهداي سي 130

"توفیق شهادت نصیب هر کس نمی شود"  این جمله ای است که بارها شنیده ایم ، چرا که  برای شهادت باید که شاهد بوده باشی! و هرکس شاهد نبوده باشد ،  شهید نخواهد شد...

می روی که هنر کنی و بیآفرینی  و شهید می شوی! ، این می شود شهادتی هنرمندانه! توفیق هنرمندی نیز نصیب هرکس نمی شود ، چرا که برای آفرینشن هم باید که شاهد بوده باشی! و اینجاست که دو توفیق را یکجا بدست می آوری و می شوی پرنده!

 

پس نه به خاطر غروب! نه بخاطر آفتاب! نه بخاطر ابر... و نه حتی بخاطر آسمان و پرواز!

به خاطر فریادی که در آخرین لحظه سر دادی...

به خاطر آشتی!

به استقبال هزارمین روز پروازتان می رویم!

 

هزارمین روز سقوط هواپیمای سی ۱۳۰

هزارمین روز پرواز بچه های رسانه

جمعه ،  هشتم شهریور ماه ، تهران...

 

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: