کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

به همان سادگی!

چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷ 23:48

به کدام سادگی؟

سرم می خاره! ولی هرچی می خارونم افاقه نداره! انگاری که مغزمه که می خاره! وقتی به همین سادگی ۹۰ و اندی دقیقه از وقتم (هرچند که غیر از این هم توو ترافیک و اللی تللی تلف می شد!!) پای سینما تلف می شه! آخ ببخشید بتون بر خورد! جمع بستم! اِ وا ! ببخشید!

و نمی دونم شاید که این خارش از بابت این سوال همچین بی پاسخ مونده باشه! که ما نفهمیدیم رسالت سینما چی چیه!؟  اصلا رسالت داره؟ یا نداره؟!  پاپ آرته یا کانسپ چوآل!  باید از طریق مفاهیم زیر پوستی و پنهان مخاطبشو به کاتارسیس (تزکیه و پالایش) برسونه؟! یا از اهرم تنبه؟! اصلا قراره این وسط کسی رو پالایش کنه یا نه؟! آقا جان مادرت تکلیف ما رو روشن کن!  مهرم حلال جونم وبال!

جاتون خالی! خیلی همچین یه هوئی و بی برنامه و ناگزیر از دعوت یبارکی دوستان! بی پفک و حتی آب میوه! رفتیم سینما ایران! و مواجه شدیم با فیلم آقای میر کریمی و از تیتراژش غذاب کشیدیم تا تیتراژش!  تا جائی که یکی از دوستان در گوشم گفت: "حسینی تو که درس سینما خوندی! جوون مادرت بگو قضیه چیه؟! که من دهنم صاف شد!"  منم که همچین خودمم در حال صاف شدن بودم گفتم: " آها! همینه! قضیه همین صاف شدن دهن من و تو مخاطبه! "

من نمی فهمم! آی هوار... من در این باره نفهمم! یکی منو روشن کنه! کی گفته که سادگی یعنی لرزش دائم دوربین روی دست اونم در حساسترین نقطه ی مثلا عطف فیلم!؟؟؟ کی گفته سینما یعنی غذاب مخاطب!؟ کی گفته من می تونم مخاطبم رو تا حد انفجار خسته کنم و تهش بگم: " من فهمیده نمی شم! "

تقریبا" یه هفته ای از این واقعه ی ناراحت کننده می گذره! و من حالا کمی آرام ترم! دیشب مالنا رو دیدم!  البته اینکه بخاطر سکانس آخرش کمی دلخور شدم ولی دیدن این فیلم رو به آقای میر کریمی پیشنهاد  می کنم! لااقل دیدن مجدد شو!

التماس دعا

 

حسینی پارسا

چرا دلم نکند تب!؟

پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷ 22:50
اوج حس تنهائی هر آدمی! که در انتظاریست متفاوت! لحظه ی وصال اوست... و من چقدر دلم تنهائی می خواهد!

چرا دلم نکند تب!؟  زمان ، زمان عجیبی ست!

نفس نمانده به کامم ، هوا هوای غریبی ست!

چه رسم عاشقی است این انتظار مجازی!

تعارفات زبانی ، حساب های ریاضی!

چرا دلم نزند لک!؟ سایه ها که دو رنگند!

عشق ها که دروغین ، دشنه اند و تفنگند!

آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!

مشق های نه مشتاق ، قلب ها همه بیمار!

چرا دلم نکند تب؟

زمانه خانه ی جنگ است!

ماندنم ننگ است...

نشان ، نشانه ی گندم ، بیا دلم تنگ است...

تهران ، ششم آپریل ۲۰۰۸ ، پارسا

فردا آدینه است ، التماس دعا

 

حسینی پارسا

تهران! این شهر گنده!

جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷ 23:32

تجربه ی اجرای برنامه ای دیگر در شهر تهران ، اینبار به وسعتی متفاوت ، ایام تعطیلات نوروز رو برای من پر کرد! طراحی و اجرای جشنی یکپارچه و همزمان در حداقل ۸ نقطه از تهران آن هم در ۱۲ نوبت با مخاطبت بیش از تقریبا" ۴۰.۰۰۰ نفر شهروند آن هم در یک روز ،  میان سیل نا همراهی ها ، حساسیت ها و زیر مونیتورینگ مدیریتی قائل به مصلحت اندیشی در عین آنکه ظاهرا" کار ساده ای به نظر می رسد ، اما در واقع کار ساده ای نیست! البته اگر قرار باشد جدا از شو و گزارش دهی ، به تاثیر گذاری آن هم توجه شود!

اما آنچه دوباره بار ، ذهنم رو به خودش معطوف کرد ، سطح تاثیر مشارکت اجتماعی شهروندان یک شهر در مدیریت فرهنگی بود... آنچه که اگر بواقع مدیران فرهنگی در دستور کار قرار دهند ، می توان امیدوار بود که می شود عقب ماندگی ها و زخم های ناشی از انقطاع فرهنگی را جبران کرد!

پارک گفتگو ، جشن زیر سایه ی خورشید ، 13 فروردین 87

اما تهران ما! ، این کلانشهر افسار گسیخته که روزافزون گسترش می یابد ، برای رشد موثر و مدیریت فرهنگ شهروندانش ،  بیش از هر چیز نیازمند مشارکت همگانی همین شهروندان است!

در حوزه ی عمران شاید که مسئولین شهر بتوانند یکه تازی کنند وحتی موفق هم باشند! اما در حوزه ی فرهنگ بی شک یکه تازی و پا در کفش یک دندگی کردن و مدیریت با عقاید شخصی جز خرابکاری نتیجه ای در بر ندارد ، چنانکه شرایطِ البته رو بهبهودِ امروزه یِ فرهنگِ این کلانشهر خود گواهی معلوم است برای این ادعا که مدیریت فرهنگ ، بی توجه به امیال و خواسته های آحاد مردم راه به جائی جز تابو سازی و ایجاد حساسیت های فرهنگی برای مخاطبین نخواهد برد! در این باب هم اشاره به این مثال که "چرا عوام  نسبت به رفتارهای ترد شده توجه ویژه و لج بازانه نشان می دهند؟" خالی از لطف نیست! چنانکه این موضوع هراسی بزرگ برای مدیران فرهنگی محسوب می شود که مبادا درتجمعی از تجمعات فرهنگی و هنری به تابویی اشاره شود!  و این در صورتی است که شکستن تابوهای عتیق ، مخرب و سد کننده ی رشد روحی و روانی اجتماع ، بدون توجه و تلاش برای دستی کردن آن در اجتماع ممکن نیست! این تابوها که استخوان ایستادن کمر هر اجتماعی را  می شکند ، بی روبروئی و مبارزه ی تن به تن و سپس اتحادی موثر نخواهند شکست! و این نکته جای تاسف دارد که هنوز عمده ی مدیران فرهنگیِ این کلانشهرِ افسار گسیخته از روبه روئی اجتماع با تابوهای عتیق در هراسند!

 

اعتقاد این حقیر ، که شیوه و روش های مختلفی از برنامه سازی را برای شهروندان تهرانی در کارنامه دارم ، این است که امروز موثرترین راه برای مدیریت  بروز و همگون فرهنگی شهرتهران ، مشارکت همگانی و واقعی شهروندان در برنامه سازی های فرهنگی است و بیشترین ظرفیت این مشارکت در "برنامه های میدانی" نهفته است.

من هنوز هم امیدوارم که روزی مدیریت فرهنگی دست از سلیقه نگری بر دارد و آنچه را دنبال کند که اجتماع رو به رشد ما به آن نیازمند است! هنوز هم امیدوارم...

التماس دعا

حسینی پارسا

آتش!

شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷ 10:42
آشنایم ای حریم کبریا
مانده در تزویری سجاده ها
مانده بودم در میان این و آن
تو نظر کردی به من ای مهربان
آه بودم آه بودم آن من
خنده کردی ساختی ایمان من
آتشی بر جان و تن افروختی
معصیت هایم یکا یک سوختی...
من کجا و ساحت عاشق کجا؟
بیم دلتنگی ، سر فارغ کجا؟
شعله بر من می کشد آهی قریب
سرو و تاک و می گساری بی شکیب...
ساکتم در این قریبستان غیب!
جان به سر آمد که چونان عیب عیب...
جاودانه گشته ام لیکن بدان
تاب کمتر می توانم ، الامان!

پارسا / تهران / بهار ۸۷

حسینی پارسا

ماه شب چهارده!

دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷ 19:30

 

این سال هم ، به فال نیک!  بزن جامی به یاد اهل باران...

التماس دعا

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: