کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

پروانه نشدم!

سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶ 13:14
از لارو بيرونم كردن! بي اونكه پروانه باشم!

تفاوت ميون آدما اونقدي هست كه برخي شون حتي نفهمن ديگري چي مي گه! و يا اينكه ديگري چيزي رو نتونه بگه كه اون يكي بفهمه! جريان ما هم احتمالا اينطوريه... البته اينكه تا بحال طوري نتونستم بگم كه همه بفهمن و اين رو اصلا نگذاشتم پاي تفاوت! بيشتر بايست گذاشت پاي كم تجربگي من و اين حرفا! اما در هر حال شايد نشه در اين باب سخني گفت كه بي نقص باشه... در باب اينكه چرا آدمها حرف هم رو عموما نمي فهمن هم ، يادم هست چندين سال پيش دوستي كه حق استادي به گردنم داره گفت: حالم خرابه! گفتم مي فهمم... گفت: هرگز نمي توني بفهمي! گفتم :چرا؟  گفت: چراكه جاي من نيستي!  البته اون موقع بچه تر از حالا بودم ولي خوب فهميدم كه چي گفت! حالا هم اگر گاهي كودكانه قلم مي زنم از سر دلگيري و اين حرفا نيست ،‌بلكه كاملا هوشيارانه است ، چرا كه آدما گاهي بايد چيزايي رو يادشون بره و چيزائي رو نه...  اونچه اينجاست با اونچه كه جاي ديگس بي شك نمي تونه يكي باشه! شايد كمي شبيه هم باشن اما هرگز نمي تونن يكي باشن ،‌چرا كه اون چه اينجاست، اينجاست و آنچه آنجاست ، آنجاست...

التماس دعا

ببینیم همو...

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: