کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

الان که می نویسم، مستندی در باب محمود گلابدره ای دارد از شبکه ی مستند پخش می شود.  آشنایی من با گلابدره ای به سال 89 برمیگردد.  نمایشگاه کتاب ، من مسئول غرفه ی جشنواره ی ملی جوان ایرانی بودم که در بام شبستان و البته سختی دایر کرده بودیم.  پیرمردی با صدای خش دار، بی تعارف آمد و گفت آهای آقا تو مسئول اینجا هستی؟  گفتم در خدمتم.  گفت بیا کمی حرف بزنیم.  گفتم بیا خب.   آمد و نشستیم، من بودم و مریم همسرم و او که نمی شناختمش.  گفت من رو میشناسی؟  گفتم سعادت ندارم.  گفت من گلابدره ای هستم.  اسمش را شنیده بودم!  گفتنم بله، گفت چه کارم ام؟  گفتم نمی دانم دقیق، اما اگر اشتباه نکنم نویسنده اید...  گفت من سیصد کتاب نوشتم، لحظه های انقلاب را نوشتم، چند سال در خارج کارتن خوابی کرده ام و گفت و گفت و گفت و من لذت می بردم. اگر چه او را بخوبی نمی شناختم اما لذت می بردم و افسوس می خوردم.

حس می کردم این مرد، مرد بزرگی است که گویا بزرگی اش اثبات نشده است... و افسوس می خوردم.  خب این یکی از بزرگ ترین معایب حاکمیت ماست.

آخرش گفت،  به رئیستون بگید بیاد تا من بهش بگم برای جوونا چکار باید بکنه.  گفتم چشم بهش می گم و گفتنم.

گلابدره ای رفت تا اینکه چند روز پیش خبر مرگش را شنیدم.   خدا رحمتش کند...


برچسب‌ها: گلابدره ای , گلاب دره ای , نمایشگاه کتاب , آشنایی من با گلابدره ای
حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: