کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

بهنود را کشتند!

یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ 8:33

بهنود شجاعی ، سحر گاه امروز یکشنبه ، بعد از ادای آخرین نماز سحرگاهی اش ، اعدام شد...

بهتم پاک نمی شود ، هرگز...

چرا نرفتم؟!

چرا دیشب به اوین نرفتم...

بغضم ترکید ، با بهت... ، مگر می شود باور کرد؟!

شما خودتان باورتان می شود؟

بهنود را به خوبی بیاد نمی آورم ، اما اطمینان دارم او به خوبی مرا می شناخت!

اولین باری که به کانون رفتم سال ۸۱ بود ، از آن به بعد مرتب میهمان بچه های کانون بودم ، راستش رفقای من در کانون عمومن همین بچه های "قتلی" بودند! چرا که آن ها معدود میهمانانی هستند که سالها حضور در کانون را تجربه می کنند و همین تداوم حضور می شود اسباب رفاقت امثال من که در کانون رفت و آمد داریم...

دیشب ، اصلن فکرش را هم نمی کردم که بهنود اعدام شود ، درست است ، کوتاهی کردم ، باید می رفتم ، اما درمانده بودم در خود... گفتم اینبار هم حکمش به تعویق می افتد ، اما افسوس...

افسوس...

افسوس...

که چقدر زود دیر می شود...

که چقدر زود دیر شد...

هر چند اطمینان دارم ، اگر دیشب را در مقابل اوین می گذراندم ، تا مدت ها آن لرزه ی معروف همه ی وجودم را تصرف می کرد ، گر چه حالا ، بهتی عظیم ، همه ی وجودم را در انحصار خود دارد...

دلم برای بچه های کانون تنگ شده است...

برای مصطفی که هنوز در کانون است و منتظر بخشش اولیای دم...

برای فرامرز که مدتی پبش به زندانی دیگر منتقل شد...

برای علی که سالهاست در زندان کرج منتظر اجرای حکم اعدامش است!

دلم برای انسانیت تنگ شده است...

صدای یا حسین هایی که مردم برای به رحم آمدن دل اولیای دم سر میدادند (اوین آن چهار شنبه ی شوم)

اشتباه نکن عزیز مخاطب!

من حق اولیای مقتول را رد نمی کنم ، از منظر من هم قصاص حق والدین مقتول است...

اما از انسانیتی حرف می زنم ، که مدیران حاکمیت ما ، مدت هاست با کج روی های مدیریتی خود کم رنگش کرده اند...

مسئول مرگ آن نوجوان هایی که قتلشان به گردن بهنود و علی و فرامرز و مصطفی افتاده است ، چه کسی است؟

چقدر توی سر خودمان زدیم که آهای مدیر فرهنگی ، مدیر آموزش و پرورش ، مدیر... " نوجوانی ، بحرانی ترین دوره ی عمر انسانهاست" اما کو گوش شنوا ؟!

هیچ کس گوشش بدهکار نیست!

تنها مرکز فرهنگی نوجوانان را هم در این کلانشهر افسار گسیخته و زوار درفته ی تهران ، براحتی تعطیل کردند!

مسئول این قتل ، این اعدام ها چه کسانی هستند؟

بهنود؟

مصطفی؟

علی؟

فرامرز؟

بهنود امروز کشته نشد! بهنود را همان روزی کشتند که به خواسته های انسانی اش توجه نکردند! ، بهنود را آن روزی کشتند که به نوجوانی و دنیای سرشار از جنب و جوشش اهمیت ندادند... بهنود را آن زمانی کشتند که...

دلم برای " آقا حسینی" گفتنهای بچه ها تنگ شده...

لعنت...

لعنت...

لعنت...

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: