کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

باز هم حس سرما!

شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸ 21:33

یک ساعت پیش از طریق یکی از رادیوهای بیگانه! از قرار اعدام بهنود شجاعی مطلع شدم...

این حس تکراری لعنتی...

سری زدم به وبلاگ وکیل بهنود شجاعی ، محمد مصطفایی اینطور نوشته بود:

امروز صبح بهنود شجاعی برای ششمین مرتبه به قرنطینه زندان اوین منتقل شد تا مراحل اجرای حکم اعدام را در تنهایی خود مرور کند. برای اولین بار که بهنود را به پای چوبه دار بردند. چهار جوان دیگر هم همراهش بود. او اعدام نشد ولی چهار جوان دیگر به پای چوبه دار رفته و مجری حکم طناب دار را بر گردن آنها انداخت و بهنود لرزش های بدن آنان را دید و ترس و وحشتش هزار برابر شد. تا یک ساعت دیگر بهنود پدرش را خواهد دید. به هر جایی که لازم بود سر زدیم و التماس کردیم و موارد غیر قانونی بودن اجرای حکم را گفتیم ولی متاسفانه گوش شنوایی پیدا نکردیم. شاید تا لحظاتی دیگر در خروجی های خبرگزاریها، خبر توقف اعدام را ببینیم. و من امیدوارم چنین باشد. اصلا باورم نمی شود که بهنود بی مادر تا ساعاتی دیگر اعدام خواهد شد. امروز ساعت ۳ صبح خبرداده اند که در زندان اوین باشم ای کاش افرادی باشند که بتوانند از با خانواده اولیاءدم صحبت کنند و آنها را متقاعد کنند که جلوی اجرای حکم را بگیرند و گذشت کنند. بهنود و این نوجوانان بی پناه را را تنها نگذارید.

احساسِِ حالا ، بسیار برایم آشناست... بسیار برایم غریبه است!

آشناست از آنجا که مرا یاد لرز اندام می اندازد در نیمه شبی تابستانی! و بوی حلیمی صبحگاهی! و غریبه است از آنجایی که باورش برایم بسیار سخت است...

هی می خواهم بلند شوم ، شال و کلاه کنم ، بروم به سمت اوین تا شاید یکی بیشتر که باشد ، والدین مقتول ، دلشان به رحم آید ، اما نمی شود! دلم ، قلبم ، روحم چنین اجازه ای به من نمی دهند...

راستش عزیز مخاطب!

آنقدر در خودم گرفته ام و مایوس که توانی ندارم برای رفتن...

آه... که چقدر سخت می شود عرصه بر آدم آنجا که درد خودت ، از درد دیگری چرب تر می شود برایت... ، به نظرم اینجایی که من هستم ، حالا آخر دنیاست! چرا؟ چرا که حرف استاد دارد بی رنگ می شود و بو... آنجا که آموخت مرا: اگر دردت از آن خودت است ، برای خودت نگه دارش و اگر از آن مردمت است آن را در نقشت ، فیلمت ، شعرت فریاد کن...

هوای دل ، ز بوی خون ، کمی غلیظ شده است!

دلم ، به ترمه و باران قسم  ، که لیز شده است!

قسم به طره ی مشکل گشای تو ای دوست...

بیا که فکر و امانم ، بسی ، مریض شده است!

مرا به جان امانت  ، همان طلایی باد

از این دیار ببر ، دشنه هاست که تیز شده است!

میان کوچه و اهلش ، دگر مروت نیست

بیا ز جانب گندم ، که شر عزیز شده است...

 

*۱-  اشاره به گندم ، امانتی که نزد حضرت  آدم بود

*۲ - اشاره به رقص گندمزار میان باد

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: