کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

ای کاش که خواب مانده بودم!

سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸ 19:24

رمضان همیشه برای من ماهی باشکوه بود و این بار هم تغییرات درونی و البته کدری های ناگزیرِ من ، به نظرم ، چیزی  از شکوه اون نکاست!

از رمضان چند سال پیش که خب البته داشتم رمضان را بیشتر می شناختم ، گرفته تا کنون... از ماجرای اطعام بچه گربه ای که از خانه ی همسایه رانده شده بود گرفته تا دگرگونی صورت یافته در من ، در رمضانی که گذشت...

این رمضان ، رمضان دگرگونی من بود ، چرا که:

- بیش از هر زمان دیگری کدری در من راه یافت!

- برای نخستین بار با حسی به نام " نفرت " آشنا شدم!

- برای نخستین بار به صورت جدی! " نذر "  کردم!

- ظرف مدت تنها سه روز تغییری نه البته عجولانه! بلکه  عمیق و ژرف در من صورت گرفت!

- " ازدواج " کردم!

هر چند:

- آن کدری نماند و دوباره انگاری که زلال شدم!

- آن نفرت اگر چه در من رخنه کرد اما جای خودش را براحتی و تنها با کمی دلگیری ساده اما موثر! عوض کرد...

- آن نذر اگر چه مقبول نبود اما انگاری که شد فدیه ای برای نذری دیگر...

- آن تغییر اگر چه در من آتش افروخت اما حسی ، خیالی ، جانی ، نگاهی  عاشقانه ساخت...

و من ماندم و یک دنیای جدید که گویی این بار از فرط بزرگی ، کوچک شده است!

ای کاش که خواب مانده بودم برای عید...

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: