ای نگاه آشتی...
من نمی توانم از حریم تو گذر کنم!
بعد از این
چگونه بی دعای تو سفر کنم؟
ماه من!
از نگاه جاودانه ی کلام
این غرور مهربانِ بی کران...
با چه رنگ ، بر حریم ساده ی دلت ، اثر کنم؟
من دلم گرفته است ، قدرِ نام تو...
مریمی ... مریم است ، نام تو! (*)
چون مسیح...
بانگِ نوش نوشِ آنِ من بپاست
از شراب ناب تو...
چون کلام ِکودکانه ی دلم ، معجز است ، نشئه های کام تو...
من چگونه بی تو آنِ خویش را نظر کنم؟
مرگ من فرا رسید ، آن زمان
که شوق آسمانِ وسعتِ لبان تو...
مهربان ، تحفه ی سلوکِ سالکانه ی دلِ غریب بی رقیب من شود!
آهِ من تو شاهدی...
شهد بوسه های بی مثال ما
لب لبانِ پاره پاره ی حیا... ، سکوت...
اوج بی مثالِ عشق را ، بهانه کرد...
ماه ماند و تو
ماه ماند و آن...
ماه ماند و خجلتی غریب و با شکوه...
بازگو!
اعتراف...
اعتراض...
من چگونه می توانم از حریم تو گذر کنم؟
ششم شهریور هشتادو هشت ، ۲.۳۹ بامداد
(*) مریم بکر معانی را منم روح القدس ، عالم ذکر معانی را منم فرمان روا . ( خاقانی )