کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

تا دست تو را...

چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸ 11:10

 

عشق ما دهکده ای است
که هرگز به خواب نمیرود
نه به شبان و نه به روز
و جنبش و شور حیات
یک دم در آن فرو نمینشیند

هنگام آن است که دندانهای تو را
در بوسه ای طولانی
چون شیری گرم
بنوشم
تا دست تو را به دست آرم
از کدامین کوه میبایدم گذشت
تا بگذرم
از کدامین صحرا
از کدامین دریا میبایدم گذشت
تا بگذرم

روزی که به چنین زیبایی آغاز میشود
از برای آن نیست که در حسرت تو بگذرد
تو باد و شکوفه و میوه ای
ای همه‌ی فصول من
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم

 

 

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: