کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

حاشا ، که جان آدمی کشک شود!؟

پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸ 12:7

آهای حکومت!

جان آدمها کشک نیست که مرگشان اینقدر عادی باشد!

چند نفر باید بمیرند تا شما ککتان بگزد و کاری کنید؟

تا اقل نه روزی را ، حتا ساعتی! را به عزا بگذرانید!

تا مرگ دسته جمعی آدم ها بدیهی نشود!

هیچ به دیروز و امروز ایران توجه کرده اید؟ آدم ها می گویند ، دیدی!؟ هواپیما سقوط کرد و همه مردند!

همین! همین؟

وای ، وای ، وای چقدر بی خیالی!؟ شرمتان نمی شود! 

ارمنستان عزای عمومی اعلام می کند!  آنوفت مردم ما دارند مرگ های دسته جمعی پی در پی را تمرین می کنند!

شاید برای روزی که قرار است با یک بمب دود شویم ، خودمان و دودمانمان و هستیمان و برویم روی هوا!

داریم تمرین می کنیم مرگ های عجیبی را که عجیب تر! ساده شده اند به قدر خون دماغ شدن پسر همسایه در آفتاب فوتبال بازی کردن های تابستان!

خدای من!

پاسخ سنای ۵ ساله و سینای ۳ ساله را چه بدهم وقتی می پرسند: دائی! چرا هپیما افتاد؟ آدماش چی شدن؟!

ایرنا - گزارش تصویری (کلیک)

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: