تو آب حیات منی ،
چُونان که گر بنوشمت جاودانم وافسوس که جاودان نیستی ...
سینه هایم حُرم لرزه های سینه هایت را
از
فراقِ فقدانِ خزان ، حس نکرده است.
روز به دی ن ِ روشنائی زنده است
و من به دی نِ وجود تو.
وآسمان قرش بلند خود را به شُکوهِ شِکوهایت
مخفی می کند
تا ندانی که او نیز سکه اش روی دیگری دارد...
وتو روی دیگر سکه منی.
پارسا - 23/2/84 تهران