ای روز که بر ما نفسی بخشیدی
ای جان که بر این دل جرسی پاشیدی!
ما مرده بدیم زنده کردیمان تو...
شوریده بدیم گنه ستاندیمان تو...
آذوقه به اعماق زمین می بردیم
راه شفق از نهان نشاندیمان تو...
تو محشری و بشر زنو نان گیرد
حرمان نکند که عاقبت آن گیرد
امشب دل ما هوای انسان دارد
ره باز ولی سرمه به ایمان دارد...
از مهر تو دلها همه همراز شدند
گهواره ی انفاس چو دمساز شدند
ما شیعه ی آفاق تو را داد زدیم
افسار بریدیم و فریاد زدیم
این سر تو بدان دشنه و این گردن ما
سر را ببریدی ، ببین پیکر ما
چون آتش عشقت به تنم افکندی
دانم به هر آن جا که روم پابندی
امشب غزلم زمزم صد ساله شده است
از عشق حضر کرده و گهواره شده است
6-3-2008 تهران