کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا


نویسنده: تینا
پنجشنبه 23 آبان1387 ساعت: 16:33
فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است...
اما حس تملک حسی است سرشار از لذت...
تملک به چیزی که حس می کنی تنها برای توست
می شود این حس را نه برای درهم و دینار داشت بلکه در
زندگی
خدا
عشق
همسر
فرزند
و...
حس کرد

اجازه بدید با یک شعار آغاز کنم!

" هنر آن است که با وجود حس تملک ببخشی... "

اما این تنها یک شعار است که آدم ها برای رازی کردن خودشون و یا حتی گاهی برای دست تکون دادن و جلوه گری سر میدهند!

شما حقیقت رو گفتید:
"فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است..."
"اما حس تملک حسی است سرشار از لذت..."

نه تنها فاصله و کدری و بلکم نفرت و حتی عشق ورزیدن و بخشش هم آبشخور از رفتارهای ماست ، بله رفتار... اما آنچه به " رفتار " مي انجامد همان چيزي كه شما را وادار مي كند براي اين تفكر كه :"فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است..." و همان چيزي كه شما را مجاب مي كند براي اداي اين نگرش كه : "اما حس تملک حسی است سرشار از لذت..."

آنچه ما را وا مي دارد به كنش چيزي نيست الا زير متن انديشي و اعتقادي ، آن كس كه مي بخشد هم بنا به زير متني بخشيده! و اين چيزي نيست الا رهيدن از حس تملك...
همسر ، فرزند ، عشق ، زندگي ... همه ي اينها جزيي از محسوس ها هستند كه باهمه ي نگرش معنوي شايد بتوانند به ماورايي محسوس مبدل شوند و اين مي شود كه انسان نگرش معنوي پيدا مي كند ،‌ عشق مي ورزد ، عاشق مي شود و شايد گاهي هم ببخشد تا در قبال آن بخشيده شود... اينها همه در نهايت مي شوند ماوراء اما ماورائي محسوس و اين در صورتي است كه " آگاهي " آدمي را به ماوراء نامحسوس ، وراي فطري و خدائي ميهمان مي كند... آنچه آن مرد عالم در باب هندوانه و رهيدن از حس تملك گفته بود از جنس ماوراء نامحسوس بود يعني دست يافتن به ماورائي فطري ، يعني رهيدن از قيل و قال مصلحت انديشي و فرمول هايي كه سر و تهش در بهترين حالت كلاهي است بر سر حقايق ، كلاهي است بر سر مرزهاي فطري و در نهايت ايجاد يك پروفايل براي دور زدن و پيچوندن...

پترس در كلامي مي گويد:
 آن گدا از تو طلب كرد و تو سكه اي بخشيدي! گدا راضي شد و رفت و تو هم باليدي كه سكه اي احسان كردي! درد وجدانت آرام گرفت اما " آيا اين همه ي مسئوليت تو در قبال او بود؟"

پس بگذار آن شعار اصلاح شود:

" هنر آن است كه بي حس تملك ، دوست داشته باشي اما ببخشي..."

وقتي مي تواني از گناه همسر ، از بد اخلاقي فرزند و نكوهش جاري زندگي بگذري كه حس تملك بر تو احاطه نداشته باشد ، وقتي براحتي و با لبخند و بي غرض به رفتاري ناپسند پاسخ مي دهي كه از غرور شكسته شده ، از  آب ريخته شده ، در عين آنكه دوستشان داشته اي مي گذري و كيفيت اين "رفتار" اين "گذشت"  ريشه در " حس تملك و رهيدن از آن دارد".

مگر ميان درهم و دينار و دلار و تومان و هندوانه و "زندگي و همسر و فرزند و... " چقدر فاصله است؟ فاصله اي به قدر يك تار مو با اين تفاوت كه مو ديده مي شود و اين ناديدني است...! فاصله اي به قدر "درك" و    " آگاهي " ، ميان "شهوت! و شهوت" و جنس اين لذت... ، لذت بخشش و لذت تملك ، چقدر فاصله هست؟!  فاصله ي به قدر " آگاهي" كه هيچ ميزاني براي سنجشش نيست...

جان به جان انسان خاكي كني ، خاكي است... و بس...


التماس دعا

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: