اجازه بدید با یک شعار آغاز کنم!
" هنر آن است که با وجود حس تملک ببخشی... "
اما این تنها یک شعار است که آدم ها برای رازی کردن خودشون و یا حتی گاهی برای دست تکون دادن و جلوه گری سر میدهند!
شما حقیقت رو گفتید:
"فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است..."
"اما حس تملک حسی است سرشار از لذت..."
نه تنها فاصله و کدری و بلکم نفرت و حتی عشق ورزیدن و بخشش هم آبشخور از رفتارهای ماست ، بله رفتار... اما آنچه به " رفتار " مي انجامد همان چيزي كه شما را وادار مي كند براي اين تفكر كه :"فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است..." و همان چيزي كه شما را مجاب مي كند براي اداي اين نگرش كه : "اما حس تملک حسی است سرشار از لذت..."
آنچه ما را وا مي دارد به كنش چيزي نيست الا زير متن انديشي و اعتقادي ، آن كس كه مي بخشد هم بنا به زير متني بخشيده! و اين چيزي نيست الا رهيدن از حس تملك...
همسر ، فرزند ، عشق ، زندگي ... همه ي اينها جزيي از محسوس ها هستند كه باهمه ي نگرش معنوي شايد بتوانند به ماورايي محسوس مبدل شوند و اين مي شود كه انسان نگرش معنوي پيدا مي كند ، عشق مي ورزد ، عاشق مي شود و شايد گاهي هم ببخشد تا در قبال آن بخشيده شود... اينها همه در نهايت مي شوند ماوراء اما ماورائي محسوس و اين در صورتي است كه " آگاهي " آدمي را به ماوراء نامحسوس ، وراي فطري و خدائي ميهمان مي كند... آنچه آن مرد عالم در باب هندوانه و رهيدن از حس تملك گفته بود از جنس ماوراء نامحسوس بود يعني دست يافتن به ماورائي فطري ، يعني رهيدن از قيل و قال مصلحت انديشي و فرمول هايي كه سر و تهش در بهترين حالت كلاهي است بر سر حقايق ، كلاهي است بر سر مرزهاي فطري و در نهايت ايجاد يك پروفايل براي دور زدن و پيچوندن...
پترس در كلامي مي گويد:
آن گدا از تو طلب كرد و تو سكه اي بخشيدي! گدا راضي شد و رفت و تو هم باليدي كه سكه اي احسان كردي! درد وجدانت آرام گرفت اما " آيا اين همه ي مسئوليت تو در قبال او بود؟"
پس بگذار آن شعار اصلاح شود:
" هنر آن است كه بي حس تملك ، دوست داشته باشي اما ببخشي..."
وقتي مي تواني از گناه همسر ، از بد اخلاقي فرزند و نكوهش جاري زندگي بگذري كه حس تملك بر تو احاطه نداشته باشد ، وقتي براحتي و با لبخند و بي غرض به رفتاري ناپسند پاسخ مي دهي كه از غرور شكسته شده ، از آب ريخته شده ، در عين آنكه دوستشان داشته اي مي گذري و كيفيت اين "رفتار" اين "گذشت" ريشه در " حس تملك و رهيدن از آن دارد".
مگر ميان درهم و دينار و دلار و تومان و هندوانه و "زندگي و همسر و فرزند و... " چقدر فاصله است؟ فاصله اي به قدر يك تار مو با اين تفاوت كه مو ديده مي شود و اين ناديدني است...! فاصله اي به قدر "درك" و " آگاهي " ، ميان "شهوت! و شهوت" و جنس اين لذت... ، لذت بخشش و لذت تملك ، چقدر فاصله هست؟! فاصله ي به قدر " آگاهي" كه هيچ ميزاني براي سنجشش نيست...
جان به جان انسان خاكي كني ، خاكي است... و بس...
التماس دعا