کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

هندوانه و خدا...

سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷ 11:59

تن كه ارزان است...

خوشبخت ، آن مرد عالم كه بنده خدائي نذرش كرده بود باري از هندوانه به او ببخشد! بيچاره مرد ، درمانده از اصرار و انكار ، ناگزير پذيرفته و گير افتاده بود كه با آن همه هندوانه چه كند!

مي گفت: وقتي ناتوان شدم از خوراك ، به ذهنم افتاد كه به مشهدي بگم هندوانه ها را ميان همسايه ها تقسيم كند! وقتي مشهدي دانه دانه هندوانه ها را از حياط خانه بيرون مي برد من نگاهش مي كردم ، ناخودآگاه به يادم افتادم اگر اين هندوانه ها مال من بود باز هم مي بخشيدم؟!

مشهدي هندوانه ي ديگري را براي همسايه اي بيرون برد و من آموختم! ، بخشيدن زماني بديهي   مي شود  كه حس تملك وجود نداشته باشد!

حالا مگر اين خانه و كاشانه! اين درهم و دينار و دلار و تومان ، انصافن براي من است! و يا من مالك آن هستم؟ اين كه در تملك من است يك چيز است و آن كه من مالك آن باشم چيز ديگري! خانه و كاشانه كه مال خداست! زمينش است ، نعمتش است و درهم دينار و دلار و تومان هم كه بخششي از طرف او!

چه تقلاي بي مهابائي دارند اين انسانها...

...

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: