کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

دارم از چه حرف می زنم!؟

دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷ 2:23

پسرک کوتاه قد و فسقلی اومد روی سن ، گفته بود می آید که بخواند و خواند: الهي دستت بشكنه كه خنجرت خورد به جونم...

سر كلامش با آدم و جاندار نبود ، و خواند : روزگار چرخيد و من اسير درمان شدم ، توي بد بياريام راهي زندان شم...

اون راهي زندان شده بود ، شايد با سني كمتر از ۱۵ سال... به جرم اسيد پاچي...

ديگري امد و گريست... در خودش البته ، بغضي كهن داشت و گفت ما غلط رفته ايم و شهامت داشت... شهامتي كه شايد همه ي غلط كرده ها و رفت ها حتي براي مرور جرم هايشان ، فقط پيش خودشان ، نداشتند و من تحصينش كردم... مردم گريه مي كردند و گاهي كسي با اشك از جايش بلند مي شد و به مددكاري مي رفت و چند صد هزار توماني و چند ميليون توماني حبه مي كرد... دوباره ياد آن جمله ي پائولو افتادم كه از زبان پترس مي گفت ، وجدان دردمان ساكت مي شود و قتي سكه اي به گدا مي دهيم... اما براستي اين همه ي مسئوليت ما در قبال اوست...

با جرات تائيد مي كنم ، كه اون نوجوان ، از سر بد بياري و چرخش نامراد روزگار ، حالا هفت ماه است كه در زندان نوجوانان بسر مي برد و معلوم نيست كي خلاص خواهد شد... بد بياري ، كه عده اي شكم گنده و... كه حالا روي همان صندلي پيامبران نشسته اند ، باني اش هستند...

۶۵ ميليون تومان ، نقد و غير نقد... حبه شد ، اما چه فايده؟! "جمله ي كليشه اي" : مگر پول خوشبختي و يا حتي خوشوقتي مي آورد؟!!!

عده اي كه آمده بودند ، خلاص و غيره خلاص ، خالص و غير خالص ، اي كاش خدا اين فرصت ها را از انسان نگيرد و الا چه وقت انسان مي توانست به زندگي ادامه دهد...

حالا اشك خون به چشم ، اينو واست مي خونم - الهي دستت بشكنه كه خنجرت خود به جونم...

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: