کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

امروز عصر بود كه رسانه  ي ملي ، سالهاي جنگ رو بازخواني كرد! آن موقع ها من خردسال بودم و نمي فهميدم كه چه بر سر ايران ما آمده است! البته بازگشت هرزگاهي برادر بزرگ خانواده از جبهه و ناله هاي شبانه اش ، اين من خردسال را روز به روز سالخورده تر مي كرد... گفتم كه گفته باشم ، اگر چه آن موقع ها خردسال بودم اما چندان هم ازغافله عقب نماندم و از همه ي آن رشادت ها ، رشادتهائي كه مردم درمانده از حتي نان شب! مردم داغديده و داغ شده از ظلم چند صد ساله ، مردمي كه به حق ، به نان شبشان محتاج بودند ، ما هم بي نصيب نمانديم...

امروز بي قرار شدم وقتي رسانه ي ملي سالهاي جنگ را با تصاويري بازخواني كرد كه تاثيرش حتي از ، روي مين پريدن جوانهاي جان بركف آن زمان ، بيشتر بود! امروز دوباره بار بي قرار شدم...

بي اختيار ياد آن آقا سيدي افتادم كه 20 روز پيش نامه اي به من داد ، شرح حال بدبختي هايش ، و خواسته بود كه آن را بدهم به يكي از سناتورهاي مجلس خودمان تا كه شايد كمكش كنند و زن و بچه اش را از خاك و خل خانه اي نيمه ساخته و بدون سقف در قلعه ي حسن خان ، كه با پرداخت حق سادات عده اي خداشناس و كلي قرض و مرض خريده است ، نجات دهند.

امروز رسانه ي ملي تصويري از آن جوان تازه داماد نشان داد كه حتي حلقه ي ازدواجش را به رزمندگان ا تقبل كرده بود ، نمي دانم شايد آن جوان آنروز ،‌ همين آقا سيد امروز باشد كه در زندگي جاري اش مانده است... مردمي كه هيچ نداشتند ، اما حتي مرباي دست پخت زن خانه را به رزمندگان هديه مي كردند! مردمي كه هيچ نداشتند اما آن زيروي كف خانه اشان را به رزمندگان پيشكش مي كردند و آن نماينده ي جامعه ي كليميان ايران كه يك ميليون ريال پول رايج آن موقع را به رزمندگان هديه كرده بودند...

اين سوال بزرگ همه ي ذهن كوچكم را قبضه كرده است كه هزينه ي جنگ را چه كساني پرداخت كردند!؟ افسوس كه بعد از نزديك 30 سال آن مردم فقير كه همه ي داشته اشان ، جان و مالشان را صرف كردند ، امروز هم همان مردم فقيرند و...

اما! امروز همان رزمندگان بازمانده ازجنگ بودند... همان هائي كه نه مثال آن موقع بلكه كمي كم تر... ، دستي ، پائي ، نخائي ، رواني كمتر از آن زمان! ركورد جهان را شكستند...  آبرويمان را خريدند...

به خدا قسم كه بايد خدا را قسم بدهيم به آن رشادت ها ، به آن شهادت ها كه فرجي شود ، كه اين سوال را كسي بيايد و پاسخي دهد كه چرا آن كساني كه آنروز در سوراخ هايشان خزيده بودند ، امروز نقش ارباب كساني را بازي مي كنند كه همه چيزشان صرف پايداري مليت ايران زمين شده؟؟؟

اين سوالي است بزرگ ، كه هيچ كس ، هيچ كس توان پاسخش را ندارد...

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: