- يك سوال ساده! برتري سيب زميني از صلح در چيست؟ خوب شايد اين پاسخ ساده اي باشه! به اين خاطر كه سيب زميني رو مي شه خورد ، اما صلح رو نه!
راستش اين موضوع داراي زيرمتني گسترده ست! سيب زميني مهمتره چونكه رفع گرسنگي مي كنه! اما مگر آدمي گرسنه ي دوستي و محبت نمي شود؟ خوب حتما" نمي شه كه سيب زميني رو برتر مي دونه! راستي چرا توو مملكت ما به كسي جايزه ي صلح نميدن؟ شنيدم تو سوئد يه موسسه ي بين المللي هست كه هر سال به يك آدم بدون مميزي در نژاد و مليت جايزه ي صلح مي ده! خوب احيانا" در اون كشور سيب زميني از صلح مهمتر نيست! يا اينكه تعبيري بهتر! احيانا" مردم اون كشور گرسنگي دوستي و محبتشون بيشتر از گرسنگي شكمه!
اي بابا عجب مملكتي دارن اونا! يعني مديران اون كشور به فكر آرامش و دوستي براي مردمشون نيستن؟
خودمونيما! مديريت مملكت ما چقدر خوب كار كرده كه اصلا" احساس گرسنگي محبت در اجتماع وجود نداره! تا جائي كه شكم از دوستي و محبت پيشي گرفته!
- نه آقا! كجاي كاري! صلح هميشه برتر از سيب زمينيه! ما از اون ور افتاديم!
- يعني چي؟
- يعني اينكه از فرط گرسنگي محبته كه شكممون برامون مهمتر شده! اينقدري تشنه ي محبتيم كه ديگه اين روح بيچاره خودشوهمگون كرده و تيك نياز محبت رو از پروفايل خواسته هاش حذف! مثل قورباغه ها ي خاكي كه از فرط نبود خاك ، آبي شدن! و يا قورباغه هاي آبي كه بخاطر قر و قموش طبيعت ، اينكه يه روز آب هست و يه روز نيست ، شدن نژادي از قورباغه ي دو زيست!
آدما در اين باره استادن! يعني اينكه مستعد همرنگي با شرايط اطرافن! يعني سريع خودشونو با داشته هاي موجود وقف ميدن! تا بتونن ادامه ي حيات داشته باشن! و اسم اين واكنش رو مي زارن ، رفتن به سوي تكامل!
- اي بابا! ما رو بگو كه فكر مي كرديم غني هستيم و متمدن! آخه توو كتاباي تاريخ نوشته كه ايراني ها از نخستين اقوامي هستند كه به تمدن رسيدن! ما دماقمون پنگوله! چهرمون گندمگون! آخه از نژاد زرتشت هستيم! ، راستي مگه نه اينكه سواد ، آدمي رو به تكامل مي رسونه!
- خوب آره!
- مگه ما سيصد سال پيش دانشگاه نداشتيم؟
- خوب آره!
- خوب ، مثلا همين مالزيائي ها ، سيصد سال پيش رو درخت زندگي مي كردن!
- خوب آره!
- پس چرا به جووناي ما ، تو دانشگاه هاي اونا ، مي گن كه صلح از سيب زميني مهمتره؟
- نمي دونم!
- نمي دوني!؟
- مي دونم اما شرممه كه بيش از اين خودموكوچيك كنم!
- خوب مگه اذعان به ضعف ها ، كوچيكيه!
- اي بابا! ولم كن ، صلح از سيب زميني ، مهمتره ديگه!!!
***
سال پيش ، در حاشيه ي برگزاري المپياد جهاني فيزيك كه با حضور صد و چند كشور در اصفهان برگزار مي شد ، البته از دو سه ما قبلش ، پيشنهاد كردم " هم انديشي فرهنگي صلح نوجوان" رو كه حالا براش بهترين فرصته ، اجرا كنيم! بعد از دو ماه بدوبدو و تهش بنا به فشاري كه از سوي يكي از مقامات كشوري به وزير وقت آموزش و پرورش اومد ، يكي زنگ زد و گفت: سلام آقاي دكتر حسيني! گفتم عليكم سلام ، گفت: آقا من دكتر فلاني هستم مدير كل فلان جاي وزارت آموزش و پرورش! خوشحال شدم و گفتم آقا من دكتر نيستم! اما از شنيدن صداتون خرسندم! ، گفت: تشريف بيارين در خدمت باشيم! گفتم كي خدمت برسم؟ گفت: فردا....
فردا شد و رفتم دفترش ، آمد تا جلوي درب اتاق به استقبال ، البته حس كردم از گيس هاي گره شده و محاسن بلند و سن كمم كمي جاخورد ، رفتيم نشستيم! براش سابقه اي از ضرورت طرح گفتم كه وسطش گفت ، آقاي دكتر حسيني! من كمي عجله دارم ، و من قصه رو كوتاه كردم و منتظر شدم به شنيدن حرفاي ايشون ، در يه جمله خلاصه كرد: آقاي دكتر حسيني طرحتون خيلي خوبه اما " حالا دير شده"
تا تهش رو خوندم! بلند شدم و گفتم: البته اينكه دو ماه از ارائه ي اين طرح مي گذره و مارپيچ بودن راه ، متهم اصلي در ديررسيدن طرح به شماست ، اما با وجود فرصت المپياد فيزيك ، كنارهم جمع كردن همين نوجوانان نخبه ي المپيادي اقل براي چند ساعت واز صلح حرف زدن ، نه هزينه اي داره و نه وقت مي خواد! به جاش كلي آيدات داره ، چه به لحاظ فرهنگي و چه از نظر رسانه اي!
گفتش: براي ثاينه ثانيه هاي حضور اونا در ايران از پيش برنامه ريزي كرديم !
پيش خودم گفتم چقدر خوبه كه اينقدر دقيق شدن اين مديران آموزش و پرورش! و رفتم.
المپياد برگزار شد و گوئي كه اون بچه هاي نخبه ، نتونسته باشن توو كشورشون دوچرخه سوار بشن ، چندين ساعت وقتشون رو صرف دوچرخه سواري در ميدان نقش جهان كردن!
من دوچرخه سواري رو دوست دارم ، بين من و سيب زميني هم رابطه ي خوبي هست واون روهم دوست دارم ، اما صلح هم دوست داشتني ست!
يك سالي گذشته از اون زمان ، چند روز پيش در زير نويس شبكه ي خبر ، در مورد برگزاري "هم انديشي سيب زميني " چيزي خوندم ، دوباره يادم افتاد و حالا چند نسخه از طرح "هم انديشي فرهنگي و بين المللي صلح و نوجوان" رو براي اجرا در كشوري مثل تركيه! ، آماده ي ارسال كردم...
چو ايران نباشد ، تن من مباد...
تهران – بيستو چهارم خرداد ماه هشتادو هفت