کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

چه جای فلسفه خالیست!

پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ 0:2
کجائی!؟

در عصري كه با بزغاله و آفتابه و ‍ژيان و آكواريوم مي شه سالاد درست كرد و خورد و نمرد! چه جاي فلسفه خاليست!

كجائي افلاتون كه ارستو پتتو بد جور ريخته رو آب! حالا هم كه صفارها و امثالهم...

كجائي منجي! كه حالا گهواره ي سربازانتو ، مولتي ويزيون ها تكون مي دن!

در عصري كه با بزغاله و آفتابه و ‍ژيان و آكواريوم مي شه سالاد درست كرد و خورد و نمرد! چه جاي فلسفه خاليست!

دل درد ها ، حالا جاشون رو به سر درد ها دادن و مرهم افكارمردم ديگه گل گاب زبون نيست! كجائي امام! كه گهواره ي سربازان ارتش جهانيت رو چاشني س*ك*س و خشونت لالائي مي كنه!

 

كجائي افلاتون كه امروز نه هنرمندان! نه فيلسوفان! و بلكه سكولاران جاي طبقه ي ارشد مدينه ي فاضله رو قصب و قصابي مي كنن و بيچاره ارستو كه دفاعش هم امروز بي دفاعه!

 

وقتي شريعتي ها در خفقان و تنهائي مي ميرن ، روساي جهان بيش ازاينان...  نخواهند بود!

 

وقتي قدرت و روياهاش مزه ي دهن آدمها بشن ، صهيون ها روزيه  زالوها رو قصب مي كنن و طعمشون رو قصابي...

 

كجائي منجي... كه جاي خالي تو رو ، حالا ، من و يهودي و مسلمون و مسيحي و گاو پرست ، به خوبي و زياد و زياد ، حس مي كنيم...

 

التماس دعا

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: