چو ایران نباشد! تن من مباد...
وقتی که چیزی برای من تهدید محسوب بشه ، بی اختیار در صدد رفع اون تهدید بر می یام و این می شه نیازی ضروری! چرا که همیشه تهدید برهم زننده ی آرامش افکاره! حالا وقتی این تهدید وجه ی فردی و عینی نداشته باشه چی!؟ درصد تلاش من به عنوان یک فرد از اجتماعی که مورد تهدید قرار گرفته و البته این تهدید نمود عینی و عامی چندانی نداره رو می شه " اعتراض روشنفکرانه ای" نام برد که ضرورت اون بسته به سطح تمایل من نسبت به مشارکت اجتماعی است! اما چرا عرض کردم "اعتراض" ؟
وقتی من از روند سیاسی و مدیریت این اجتماع ، به عنوان کسی با سطح ادراکی که تهدید نامحسوس رو حس کرده ، رضایت نداشته باشم اما ناگزیر از فهم ضروت مشارکت در رفع اون تهدید جبرا" دست به مشارکت می زنم ، این خودش اعتراضی با صدای بلند محسوب می شه! اما حسرتا اگر ذینفع این ماجرا فارغ از تامل این اعتراض ، صرفا به بهره بری مشغول باشه... ، مثال یه نرده بوم برای بالا رفتن! این ضرورت وجه ای کاملا "روشنفکرانه" برای من واحد به خودش می گیره! و ناگزیری برای مشارکت و ناتوان از اصلاح! اینجا درد عمیقی وجود و روان عضو رو فرا می گیره! دردی که تاب اون به قدر طی پروسه ای برای اخذ صد ها "نوبل و امثالهم" و بی شک بیشتر ، می ارزه! تو باید بشی دکتر و پرفسوری که ارزش معنوی حرکتت بی شماره و بی نهایت... و اینجا مفهوم عینی "روشنفکر معنا گرا" به معنای واقعی کلمه خواهی بود.
مردم ما ، از اون پیر مرد و زن کوچه بازاری که فقط گه گاهی پیچ تلویزیون رو برای شنیدن اخبار می پیچونه تا به قول خودش تلویزیون رو باز کنه! تا اونی که ضمن تحلیل ریز این ماجرا به حضور تن می ده ، همه روشنفکرانی هستند که مثال اون ها رو در کمترین دانشگاه و جمع روشنفکران مطرح ، می شه یافت! معیار من برای تمایز دادن این عوام با آدم های لیبل دار معروف به روشنفکر ، صرفا" کیفیت رفتاری اون هاست...
در این باب عده ای که در راس مدیریت اجتماع هستند ، احیانا" باید به شکل مرگ آوری خجالت بکشن از کوتاهی ها و کوتاهی هائی که در حق این مردم دارن و داشتن... ، اما افسوس که نه تنها از خجالت و اصلاح خبری نیست بلکه مثال "پهلوان ها" پس از رفع تهدید های این شکلی ، چرخی توو میدون می زنن و رجز می خونن! باید اعتراف کنم که تا به کی باید تاب کرد و چیزی نگفت که نکنه تضعیف بشیم و دشمن! بل بگیره! باید اعتراف کنم ، سیل عظیمی از خطرناک ترین دشمن ها ، چه اون هائی که از فرط جهالت! و چه اون هائی که با نگرشی صهیون شکل ، همره این غافله ، چون دزدانی دله! هستند رو عینا دیدم و تجربه کردم! گرچه اون دزد حرفه ای کمتر رد بجا می زاره اما بجاش رد پای اون مدیر نفهم و ناکارآمد رو حتی می شه روی شمایل فرزندانمون ، پاره های جگرانمون به وضوح ببینیم!...
این که عرض می کنم ، خطابه ای تکراریست که روزی از فرط تنهایی و غصه و فرار از انبوه دردها! این می شه شعار منی که لقبم دادن: " خائن به مام وطن" که: فرهنگ ایران وطن من است...
خیلی از همین مردم امشب ، برای فردا خوابشون نمی بره! خیلی ها برای ایستادن در صفوف فردا ، برای حضوری جانانه ، برای دفاع از مام وطن ، برای حمایت از آرمان انقلابی مردمی که هنوز هم امیدی بهش هست ، تا خود صبح می اندیشن و می اندیشن... و من هم که توفیق همراهی با این قشر رو دارم ، به این می اندیشم که چه وقت؟ چه وقت؟ و چه وقت شهوت ها ی متنوع انسانی دست از گریبان این اشرف مظلوم مخلوقات ، خواهد کشید؟!
التماس دعا