آفتاب...
مثال هر روزه ی رد شدن از کنار باجه ی روزنامه فروش میدون انقلابی ، امروز هم سركي كشيدم به سر تيتر ها... با اين فرق كه قبلش ، در منزل دوستي كه شب اونجا بودم ، كنار سفره ي صبحانه ، تكي هم به روزنامه ي اطلاعات زدم ، مال ديروز.
حالا شايد گفتن اين كه " گل ميكند در خيالم! فكري كه شايد... محال است! " جاي تفسير داشته باشه! و اون اينكه:
آقاي رئيس جمهور در همون روزنامه ي چاشني صبحانه و در اولين صفحه ، در هم كلامي با يكي از سران اعراب درگير با اتاق يهود ، يا به قول ما " صهيونيست ها " ، گفته بود كه " صهيونيست ها و اربابان آنها محاكمه خواهند شد "
و درست در سكانس بعدي:
چه دعوائي بود ميون تيتر روزنامه ها! تخيليش اينه كه اگر اين تيتر ها جون داشتن... انقريب كه يقه ي همديگر رو بگيرن! كه چه مي دانم فالاني ها در پي فلام واكنش فلان كس ، به فلان ها حمله كردند!
و اين كه " امروز " گل كرده است در خيالم ، فكري كه شايد محال است...
محال است! محال است؟ يا محال....
تر اي كهن بوم و بر دوست! ندارم...! و حالا چند باره و يه هوئي شدم همون خائن به مام وطن!
التماس دعا