گاو...
بس که توو هیری ویریه "دل درد " هام گل گاب زبون خوردم شدم شبیه گاو... گاوی که از گاوی فقط گاو بودن رو درک کرده! بی اونکه کمی از دانش گاوی که هر گاوی ، چه پس و چه پيش از گاو شدن ، دونسته ، بهره اي ببرم...
بايد بگم، يا اينكه حتي اعتراف كنم! ديگه از زماني كه با شنيدن واژه ي "طبيعيست" به ياد اون جمله ي معروف برشت كه مي گفت " در عصري كه خودكامگي قدرت قانون به خود مي گيرد! ، در عصري كه انسانيت ترك مردمي مي گويد! ، هرگز نگوئيد طبيعيست..." مي افتادم ، بسيار فاصله گرفتم! شايد با شنيدن اينكه دارم صريح نقد مي كنم بگي " اينكه مي دونه داره چه بلائي سرش مياد! پس چرا فقط حرفشو ميزنه و عمل بي عمل؟ " و من بايد بگم ، سختي تحرك و بالا آوردن سر ، اونجائي به شكوه خودش مي رسه كه تو چشم انداز رو سراب ببيني و بدوني كه اين در عين اونكه چشم اندازه ، اما سرابه! يعني چشم انداز هست... اما سرابه!
چه كار بايد كرد! نشست و تئوري داد! يا اينكه حتي تئوري رو عملي كرد! و حتي گاهي هم موفق و موثر بود!؟ اما... اما.... يه گاوي مثل حالاي من! بياد و گاهي با يه لگد و گاهي هم با كلي من منو و قر و قموش بزنه و داشته ات رو بريزه و همه چي تموم؟!
هر چند احتمالا از اين خراب كاري ، اقل زمين كه شيري ناب مي خوره! بهره مند مي شه....
چه كار بايد كرد؟ بايد نشست و تئوري داد!؟ رفت و شعار دارد ، ميز گرفت و دروغ گفت؟ نگو كه ميز بي دروغ هم حاصل مي ياد! نه... اما بي دروغ باقي نمي مونه....
التماس دعا