کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

بگو ساقی! چرا امشب ، دلم گهواره می خواهد؟

حالا که می نویسم ، فردایش! ۴ سال پیش ، غوغائی بود که نگو و نپرس! باید می دیدی... چه دست ها و چه پاهایی که به نشانه ی حضور جسمی در زیر هوار بی معرفتی قسمت ، بیرون زده بودند!

حالا که می نویسم! یاد حسین افتادم که گفت "واقعیت!" و خودش دو سال بعد شد "حقیقت!"

حالا که می نویسم! حتی یاد ۴۸۰۰۰ نفر! امانم را بی امان می کند!

حالا که می نویسم! دلم از فرط بی طاقتیِ ساعت های مانده تا صبح ، هری زمین می ریزد! چطور می توانم ، چطور می توانی ، گذر زمان از ساعت ۶ بامداد را شهادت کنی!؟ چطور؟

امروز حتی زمین هم چکش تلنگر یادآوری را بر ناقوس زمان زد! لرزید که های... یادتان نرود ، من همچنان بیدارم و طوفانی!

امروز بم خواهد لرزید تا دل تو را  ، دل من را بلرزاند! من حالا که می نویسم ، دلم که هیچ! تنم که هیچ! جانم که هیچ! وجودم لرزه دارد! بیم دارم از تحمل و تامل...

انا لله و انا الیه راجعون...

التماس دعا

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: