تو اي رها تر از خدا...
گفتن اينكه "خيلي سخته توقع آدم برآورده نشه!" براي من بسيار سخته! و بسيار هم سعي كرده بودم ، پيش از اين ، كه نگم " خيلي سخته كه توقع آدم برآورده نشه" ، اما حالا كه مي نويسم ، خوب ، يعني اينكه دارم اعتراف مي كنم! البته شما چندان جدي نگيريد! چونكه خيلي هم جدي نيست! البته اينكه يه طورائي همه ي اعترافاتي كه گاهي توو اين چيزدوني(وبلاگ) ميگم ، چندان جدي نيست و صرفا جبران كوچكي دليه كه سالها تصور مي كردم تونستم بزرگش كنم! اما نه... انگاري كه اينطوري نيست!
اينكه مي گم سخته... ، منظورم شامل همه ي توقعات نمي شه! چرا كه اصلا درست نيست... يعني خيلي هم پر روئيه كه متوقع باشي ، در تمام موارد پروئيه... اما اگر ميشه اينبار رو صرف نظر كنيد و به پام ننويسيد... بايد اصلاح كنم! " خيلي سخته كه توقع آدم در باب اونچه سالهايي با دلهره و بيم و احتياط و حتي گاهي هم بلندپروازي براي خودت و تو ذهنت ساختي... برآورده نشه... " وحتي برعكس هم جلوه كنه...
اي كاش آدما درونشون رو بيرون نمي آوردن... اينكه بخوام بگم اي كاش آدما درون و بيرونشون يكي بود ، پيشكش... توقعي نيست! اي كاش چشم آدمي مي تونست درون آدمها رو ببينه و توو ديدن بيرونشون كور بود... اين كه در بابش حرف مي زنم ، دروني بهتر از تصور من داره... اما توقع منو ، انگاري ، كه ، برآورده نمي كنه...
دلتنگ نشو... دلم ، كه من همراهم ، سرگشته بدم ولي چو آهن گاهم... دلتنگ نشو كه راه بي پايان نيست... سرگشته نشو كه تا ابد در چاهم!
التماس دعا
فردا ، ۱۵ آذر ماهه و ساعت نزديك به ۱۴ ، نوستالوژي بدي رو به ارمغان مياره... طوري كه تا ابدعمر... دلتنگ خواهي بود...