کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

یک بار دیگر عاشق!

سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶ 12:55
مگر نه آنکه حجت ما بچه های رسانه بودند؟!

آفتاب طلوع کرده بود  ، از خانه ، یکی یکی بیرون رفتن... ساعت ۱۰ ، ۱۱ قبل از ظهر به خونه زنگ زد...

- هواپیما خرابه! و احتمالا نخواهم پرید!

- پس من نهار درست می کنم!

ساعت ۱۲ شد ، ۱۳ شد... و ۱۰/۱۳ دقیقه... دلش بد جوری شور می زد...

شبکه ها تلویزونی و آدمهایی که بی هوا از کنار شهرک توحید گذشته بودن ، خبر آوردن که یه هواپیما توو شهرک توحید سقوط کرده!

ساعت ۱۶ ، ۱۷ بود که اسمها رو اعلام کردند و عکسهاشونو نشون دادند! باور نمی کرد... منتظر بود تا برای نهار بیاد خونه....

حالا دو سالی گذشته و درسته که خودش دفنش کرد و هر روز و بی روز به سر مزارش میره... اما هنوز منتظره که بیاد و نهار با هم بخورن...

یادت بخیر حسین ، یادت بخیر حسن ، یادت بخیر حمید رضا ، علی رضا ... یادتون بخیر بچه ها...

این عرق شرم که دو سالیه مهمون پیشونیمونه... نمی دونم چه وقت دست بر میداره... شرم دارم از اینکه در این قبال هیچ کاری نکردیم...

مراسم هجدهم رو خودم ، واسه دل خودم ، اجراش خواهم کرد...

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: